قصابلغتنامه دهخداقصاب . [ ق َ ] (از ع ، ص ، اِ) قَصّاب است که در ضرورت شعری مخفف آمده است : گوسفندان که بروننداز حساب زَانبهیشان کی بترسد آن قصاب ؟ مولوی .رجوع به قَصّاب شود.
قصابلغتنامه دهخداقصاب . [ ق َص ْ صا ] (اِخ ) مؤیدالدین بن محمدبن علی ،مکنی به ابوعبداﷲ به صفت تهور و تکبر و قلت عقل و تدبیر موصوف بود و در سنه ٔ 590 هَ . ق . به حکم الناصرلدین اﷲ منصب وزارت را تعهد نمود و با فوجی از سپاه بغداد روی به جانب خوزستان نهاد و آن و
قصابلغتنامه دهخداقصاب . [ ق َص ْ صا ] (اِخ ) حسن بن عبداﷲ از محدثان است . وی از نافعبن عمرو روایت کند و از او وکیعبن جراح روایت دارد. (لباب الانساب ).
قصابلغتنامه دهخداقصاب . [ ق َص ْ صا ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان جم بخش کنگان شهرستان بوشهر در 62500 گزی خاور کنگان و جنوب راه مالرو کنگان به اشکنان . سکنه ٔ آن 16 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" dir=
قصابلغتنامه دهخداقصاب . [ ق َص ْ صا ] (اِخ ) محمدسلیم بن انیس دمشقی . از ادیبان قرن چهاردهم هجری است . او راست : نشاءة الصیا و نسمة الصبا، و این دیوان شعری است که آن را بر پنج باب مرتب ساخته و در دمشق به سال 1298 هَ . ق . در 160</sp
قیسابلغتنامه دهخداقیساب . [ ق ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان طبس مسینا بخش درمیان شهرستان بیرجند، دارای 144 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آن غلات است .راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
کسابلغتنامه دهخداکساب . [ ک َس س ] (ع ص ) ورزنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بسیار کسب کننده . (از اقرب الموارد). کسب کننده . (ناظم الاطباء).
کسابلغتنامه دهخداکساب . [ ک َ ] (ع اِ) گرگ . || (اِخ ) نام سگی است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
قشابلغتنامه دهخداقشاب . [ ق ُ ] (اِخ ) نام جایی است ، و در اشعار فضل بن عباس از آن یاد شده است . (از معجم البلدان ) (منتهی الارب ).
قصابانلغتنامه دهخداقصابان . [ ق َص ْ صا ] (اِخ ) دهی است از دهستان عرب خانه ٔ بخش شوسف شهرستان بیرجند در 7 هزارگزی شمال باختری خوسف و 12 هزارگزی باختر جاده ٔ شوسه ٔ عمومی مشهد به زاهدان . موقع جغرافیائی آن کوهستانی و گرمسیر است
قصابکلغتنامه دهخداقصابک . [ ق َ ب َ ] (اِ) نام پرنده ای است که اغلب و اکثر بر لب آب و کنار رودخانه نشیند و به غایت خوش رفتار و تیزپر میباشد. (برهان ) (ناظم الاطباء). و آن را به عربی صعوه گویند.
قصابهلغتنامه دهخداقصابه . [ ق َص ْ صا ب ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مشکین باختری بخش مرکزی شهرستان مشکین (خیاو) در 14 هزارگزی باختر خیاو و در مسیر شوسه ٔ خیاو به اهر. موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل است . سکنه ٔ آن 647 تن است
قصابةلغتنامه دهخداقصابة. [ ق َص ْ صا ب َ ] (ع اِ) توک موی پیچیده . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || نای . || بیخ نی . (منتهی الارب ). ج ، قُصّاب . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
قصاب آملیلغتنامه دهخداقصاب آملی . [ ق َص ْ صاب ِ م ُ ] (اِخ ) احمدبن محمدبن عبدالکریم ، مکنی به ابوالعباس . رجوع به ابوالعباس قصاب احمدبن محمد شود.
قصاب بوستانیلغتنامه دهخداقصاب بوستانی . [ ق َص ْ صا ] (اِخ ) نام یکی از دههای بارفروش . رجوع به ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 158 شود.
قصاب میان دهلغتنامه دهخداقصاب میان ده . [ ق َص ْ صا دِه ْ ] (اِخ ) نام یکی از روستاهای بارفروش . رجوع به ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 158 شود.
قصاب کلالغتنامه دهخداقصاب کلا. [ ق َص ْ صا ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مشهدگنج افروز بخش مرکزی شهرستان بابل در 90000 گزی جنوب بابل . موقع جغرافیایی آن دشت و هوای آن معتدل مرطوب مالاریایی است . سکنه ٔ آن 250 تن است . آب آن از چ
قصاب محلهلغتنامه دهخداقصاب محله . [ ق َص ْ صا م َ ح َل ْ ل َ ] (اِخ ) نام دهی است که میان لاهیجان و لنگرود واقع است . رجوع به ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 38 شود.
پهلوان حیدر قصابلغتنامه دهخداپهلوان حیدر قصاب . [ پ َ ل َ ح َ دَ رِ ق َص ْ صا ] (اِخ ) نام پادشاه نهم از ملوک سربداران . در غیبت خواجه ظهیر بسال 760 هَ . ق . بتخت سلطنت جلوس کرد و سیزده ماه حکم راند و در هنگام محاصره ٔ اسفراین یکی از اطرافیانش اورا کشت . (قاموس الاعلام ت
جبیر القصابلغتنامه دهخداجبیر القصاب . [ ج ُ ب َ رُل ْ ق َص ْ صا ] (اِخ ) از روات است . رجوع به شدالازار، متن و حاشیه ٔ ص 13 شود.
حیدرقصابلغتنامه دهخداحیدرقصاب . [ ح َ دَ ق َص ْ صا ] (اِخ ) نهمین پادشاه سلسله ٔ سربداران (جلوس 760 قتل 761 هَ . ق .). وی در غیبت خواجه ظهیر760 هَ . ق . بر تخت جلوس و 1
جوانمرد قصابلغتنامه دهخداجوانمرد قصاب . [ ج َ م َ دِ ق َص ْ صا ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش ری شهرستان تهران . رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 شود.