قصارتلغتنامه دهخداقصارت . [ ق َ رَ ] (ع مص ) قصارة. جامه شستن یعنی پیشه به گازری ، و به فارسی با لفظ کردن مستعمل است . (آنندراج ) : امام شهر که سجاده میکشید به دوش بخون دختر رز خرقه را قصارت کرد. حافظ (از آنندراج ).رجوع به قصارة شود
قصارتفرهنگ فارسی عمیدحرفۀ قصار؛ پیشۀ گازر؛ گازری.⟨ قصارت کردن: (مصدر متعدی) [قدیمی] شستن؛ شستوشو دادن: ◻︎ امام خواجه که بودش سر نماز دراز / به خون دختر رز خرقه را قصارت کرد (حافظ: ۲۷۲ حاشیه).
کسوراتلغتنامه دهخداکسورات . [ ک ُ ] (ع اِ) جج ِ کسور و کسر. || ج ِ کسر. (اقرب الموارد). رجوع به کسر شود.
کسراتلغتنامه دهخداکسرات . [ ک َ س َ ] (ع اِ) رجل ذوکسرات و هدرات ؛ مردی که در هر چیزی مغبون شود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). || ج ِ کسرة. (از اقرب الموارد). رجوع به کَسرَة شود.
قصیراتلغتنامه دهخداقصیرات . [ ق َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قصیرة.(اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قصیرة شود.
کاسرودلغتنامه دهخداکاسرود. (اِخ ) و خویشتن با لشکر بهم رود کاسرود عبر کردند و روی بترکستان نهادند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 44). و گویند که قاسان دریا بوده است و آن را کاس رود خوانده اند. (تاریخ قم ص 7).
قصارةلغتنامه دهخداقصارة. [ ق َ رَ ] (ع مص ) کوتاه شدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || قصارت . جامه شستن . گازری کردن . (از آنندراج ). رجوع به قصارت شود. || (اِمص ) کوتاهی .(اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قِصَر شود.
گازریلغتنامه دهخداگازری . [ زُ / زَ ] (حامص ) رخت شویی . کار گازر. شغل گازر. قصارت . (دهار). قصار. (منتهی الارب ) : گازری از بهر چه دعوی کنی چون که نشویی خود دستار خویش . ناصرخسرو.به صابون دین شوی م
مقصورلغتنامه دهخدامقصور. [ م َ ] (ع ص ) کوتاه کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || مختصرشده و کاسته شده و بازداشته شده . (ناظم الاطباء). || منحصر. مختص : امیر وی را بنواخت و گفت اعتماد فرزند و وزیر و لشکر برتو مقصور است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص <span class