کسعةلغتنامه دهخداکسعة. [ ک ُ ع َ ] (ع اِ) خجک سپید در روی هر چیز. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). نقطه ٔسفید در جبهه ٔ هرچیز. (از اقرب الموارد). || پرهای سفید در زیر دم عقاب و دیگر مرغان . (ناظم الاطباء). پرریزه ٔ سپید فراهم آمده زیر دم عقاب و جز آن از مرغان . ج ، کُسَع. (منتهی الارب ) (آنندرا
قصعةلغتنامه دهخداقصعة. [ ق َ ص ِ ع َ ] (ع ص ) مؤنث قصع.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قَصِع شود.
قشعةلغتنامه دهخداقشعة. [ ق َ ش ِ ع َ ] (ع ص ) لاغر. (اقرب الموارد): شاة قشعه ؛ گوسپند لاغر و کم گوشت . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). اراکة قشعة؛ ملتفّة کثیرةالورق . (اقرب الموارد).
قشعةلغتنامه دهخداقشعة. [ ق َ ع َ ] (ع اِ) یکی قَشْع. (اقرب الموارد). || پاره ٔ پوستین . (منتهی الارب ). پاره ٔ پوستین کهنه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || گنده پیر. (منتهی الارب ). عجوز. (اقرب الموارد). || (ص ) زن پراکنده ٔ نرم گوشت از پیری . || (اِ) ابرپاره ٔ باقی مانده بعدِ گشاده شدن .
قشعةلغتنامه دهخداقشعة. [ ق ِ ع َ ] (ع اِ) آب بینی انداخته شده . (منتهی الارب ). نخامة. (اقرب الموارد). رجوع به قُشاعة شود. || پاره ای ابر که پس از گشادن ماند. (منتهی الارب ). قطعه ای از ابر که پس از پراکندن ابرها ماند. (اقرب الموارد). || پاره ای ازچرم خشک . ج ، قِشَع. (منتهی الارب ) (اقرب الم
کاسه ٔ شکستهلغتنامه دهخداکاسه ٔ شکسته . [ س َ / س ِ ی ِ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] (اِخ ) کاسه ٔ درویشان . فکه . اکلیل شمالی .قصعة المساکین . و رجوع به هر یک از این مواد شود.
کاسه ٔ درویشانلغتنامه دهخداکاسه ٔ درویشان . [ س َ / س ِ ی ِ دَرْ ] (اِخ ) اکلیل شمالی را گویند که از جمله ٔ چهل و هشت صورت فلکی است وآن هشت ستاره باشد مانند تاجی متصل به میزان و عقرب . (برهان ). محکه . قصعة المساکین . کاسه ٔ یتیمان . کاسه ٔ لئیمان . کاسه ٔ شکسته .
قصعةلغتنامه دهخداقصعة. [ ق َ ص ِ ع َ ] (ع ص ) مؤنث قصع.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قَصِع شود.
قصعةلغتنامه دهخداقصعة. [ ق َ ع َ ] (ع اِ) کاسه . (المعرب جوالیقی ) (منتهی الارب ). برخی گویند این کلمه فارسی است که معرب شده ، و اصل آن کاسه است . (المعرب جوالیقی ص 274) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ، قصعات ، قِصَع، قِصاع . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).<
قصعةلغتنامه دهخداقصعة. [ ق ُ ص َ ع َ ] (ع اِ) سوراخ کلاکموش که بدان درون خانه درآید. (منتهی الارب ). رجوع به قُصَعاء و قُصَیعاء و قُصاعة و قاصعاء شود.
قصعةلغتنامه دهخداقصعة. [ ق ُ ع َ ] (ع اِ) غلاف نره ٔ کودک فراخ چندان که حشفه ٔ او بیرون برآید. ج ، قُصَع. (منتهی الارب ). || سوراخ کلاکموش که بدان اندرون درآید. رجوع به قاصعاء و قصاعة شود.
قصعةلغتنامه دهخداقصعة. [ ق َ ص ِ ع َ ] (ع ص ) مؤنث قصع.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قَصِع شود.
قصعةلغتنامه دهخداقصعة. [ ق َ ع َ ] (ع اِ) کاسه . (المعرب جوالیقی ) (منتهی الارب ). برخی گویند این کلمه فارسی است که معرب شده ، و اصل آن کاسه است . (المعرب جوالیقی ص 274) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ، قصعات ، قِصَع، قِصاع . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).<
قصعةلغتنامه دهخداقصعة. [ ق ُ ص َ ع َ ] (ع اِ) سوراخ کلاکموش که بدان درون خانه درآید. (منتهی الارب ). رجوع به قُصَعاء و قُصَیعاء و قُصاعة و قاصعاء شود.
قصعةلغتنامه دهخداقصعة. [ ق ُ ع َ ] (ع اِ) غلاف نره ٔ کودک فراخ چندان که حشفه ٔ او بیرون برآید. ج ، قُصَع. (منتهی الارب ). || سوراخ کلاکموش که بدان اندرون درآید. رجوع به قاصعاء و قصاعة شود.