قطیعلغتنامه دهخداقطیع. [ ق َ ] (ع اِ) گله ٔ گوسفندان و ستوران و رمه ٔ گاوان . ج ، اَقطاع ، قُطْعان ، قَطاع ، اقاطع. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || تازیانه . (منتهی الارب ). || تازیانه ٔ طرف شکسته . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || مانند و همتا. (منتهی الارب ). نظیر و مثل . (اقرب الموارد):
قطیعفرهنگ فارسی عمید۱. [جمع: اَقطاع و قِطاع، جمعالجمع: اقاطیع] دستهای از گاو یا گوسفند؛ گله؛ رمه.۲. قسمت اول شب.۳. [جمع: اقاطع] آنچه از درخت بریده شود؛ شاخۀ درخت.۴. نظیر؛ همتا.
قطیعفرهنگ فارسی معین(قَ) [ ع . ] (اِ.)1 - گله گوسفندان ، رمة گاوان . 2 - آن چه از درخت بریده شود. 3 - بخش اول شب . 4 - همانند، همتا.
مرغ توفان دیومِدی ترسوDiomedea cautaواژههای مصوب فرهنگستانگونهای از تیرۀ دیومِدیان و راستۀ کبوتردریاییسانان با بدن سفید و سر خاکستری تیره که روی پر و دم آن سیاه و زیرش سفید است؛ منقار آن زرد است و لکهای تیره در بخش پایینیِ نوک آن وجود دارد
زاویۀ پیروcaster angle, casterواژههای مصوب فرهنگستانزاویۀ بین خط قائم محور چرخ و محوری که به چرخ فرمان میدهد
چقتهلغتنامه دهخداچقته . [ چ ُ ت َ ] (ِا) لهجه و تلفظی از «چوکده » در تداول بعضی از مردم گیلان و آن آلتی است که چوپانان یا شکارچیان گیلانی وقتی که برف زیاد بر زمین نشسته است به پای خود میبندند تا در برف فرو نروند. نوعی راکت که در بعضی ولایات ایران دهقانان و چوپانان برای فرو نرفتن در برف آن را
قطعلغتنامه دهخداقطع. [ ق َ ] (ع مص ) بریدن و جدا کردن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). گویند: قطعه قطعاً و مَقْطَعاً و تِقِطّاعاً. || گذشتن : قطع النهر قطعاً و قطوعاً؛ عَبَره . || به تازیانه زدن : قطع فلاناً بالقطیع. || چیره شدن : قطعه بالحجة؛ چیره شد بر وی به حجت . || ساکت کردن و خاموش ساخت
قطیعاءلغتنامه دهخداقطیعاء. [ ق ُ طَ ] (ع اِ) نوعی از خرما، یا آن شهریزاست . || اتقوا القطیعاء؛ یعنی از انقطاع یکدیگر برحذر باشید. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
قطیعةلغتنامه دهخداقطیعة. [ ق ُ طَ ع َ ] (اِخ ) لقب عمروبن عبیدةبن الحارث بن سامةبن لوی . (منتهی الارب ).
قطیعةلغتنامه دهخداقطیعة. [ ق َ ع َ ] (ع اِ) آنچه از زمین خراج بریده شود. ج ، قطائع. (اقرب الموارد). زمینهای بدون مالک و غیرمعموری است که خلیفه یا دولت به کسی می بخشد تا در آن آبادی و آبادانی به وجود آورد. و هر قطیعه به کسی منسوب است که به وی داده شده است . (معجم البلدان ). مواضعی است در بغداد
قطیعةلغتنامه دهخداقطیعة. [ ق َ ع َ ] (ع اِ) فداء که اسیری را برای بازخریدن دهند. (عیون الانباء ج 2 ص 121) : فقال الملک نخاف ان یهرب و قطیعة کثیرة و قال للملک سلمه الی و ضمانه علی فقال له تسلمه اذا جائت
قطیعةلغتنامه دهخداقطیعة. [ ق َ ع َ ] (ع اِمص ) جدائی . (منتهی الارب ).هجران . || (اِ) وظیفه . (اقرب الموارد).
قطیعاءلغتنامه دهخداقطیعاء. [ ق ُ طَ ] (ع اِ) نوعی از خرما، یا آن شهریزاست . || اتقوا القطیعاء؛ یعنی از انقطاع یکدیگر برحذر باشید. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
قطیعةلغتنامه دهخداقطیعة. [ ق ُ طَ ع َ ] (اِخ ) لقب عمروبن عبیدةبن الحارث بن سامةبن لوی . (منتهی الارب ).
قطیعةلغتنامه دهخداقطیعة. [ ق َ ع َ ] (ع اِ) آنچه از زمین خراج بریده شود. ج ، قطائع. (اقرب الموارد). زمینهای بدون مالک و غیرمعموری است که خلیفه یا دولت به کسی می بخشد تا در آن آبادی و آبادانی به وجود آورد. و هر قطیعه به کسی منسوب است که به وی داده شده است . (معجم البلدان ). مواضعی است در بغداد
قطیعةلغتنامه دهخداقطیعة. [ ق َ ع َ ] (ع اِ) فداء که اسیری را برای بازخریدن دهند. (عیون الانباء ج 2 ص 121) : فقال الملک نخاف ان یهرب و قطیعة کثیرة و قال للملک سلمه الی و ضمانه علی فقال له تسلمه اذا جائت
قطیعةلغتنامه دهخداقطیعة. [ ق َ ع َ ] (ع اِمص ) جدائی . (منتهی الارب ).هجران . || (اِ) وظیفه . (اقرب الموارد).
تقطیعلغتنامه دهخداتقطیع. [ ت َ ] (ع مص ) گوناگون عذاب کردن : قطع اﷲ علیه العذاب تقطیعاً. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آبرا آمیختن در شراب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ازآنندراج ) (از اقرب الموارد). || اسب از پیش اسبان بشدن . (تاج المصادر بیهقی ). درگذشتن اسب ازاسبان
تقطیعفرهنگ فارسی عمید۱. (ادبی) در عروض، سنجیدن و تجزیه کردن شعر به اجزای عروض و گذاردن هر جزء در برابر جزئی از افاعیل که در وزن با آن برابر باشد تا موزونی یا ناموزونی شعر آشکار شود.۲. [قدیمی] قطعهقطعه کردن؛ پارهپاره کردن.
تقطیعفرهنگ فارسی معین(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - پاره پاره کردن . 2 - تجزیه کردن شعر به اجزا و ارکان عروضی برای معین کردن موزون یا ناموزون بود شعر. 3 - کنایه از: پیمودن .