کحمةلغتنامه دهخداکحمة. [ ک َ م َ ] (ع اِ) چشم ؛ لغت یمنی است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و قال شارح القاموس و لعل صوابه العنب . (از اقرب الموارد).
قحمةلغتنامه دهخداقحمة. [ ق ُ م َ ] (ع اِ) هلاکت جای . || تنگ سال سخت . || خشک سال . || (اِمص ) ناگهان بی اندیشه درآمدگی در کاری . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
قحمةلغتنامه دهخداقحمة. [ ق َ م َ ] (اِخ ) نام شهری است کوچک نزدیک زبید و آن قصبه ٔوادی ذوال است . میان آن و زبید از سوی مکه یک روز مسافت است . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (معجم البلدان ).
قعمةالماللغتنامه دهخداقعمةالمال . [ ق ُ م َ تُل ْ ] (ع اِ مرکب ) برگزیده و بهترین ازشتران . (منتهی الارب ). خیارالمال . (اقرب الموارد).
قعمةالماللغتنامه دهخداقعمةالمال . [ ق ُ م َ تُل ْ ] (ع اِ مرکب ) برگزیده و بهترین ازشتران . (منتهی الارب ). خیارالمال . (اقرب الموارد).