قفل گرلغتنامه دهخداقفل گر. [ ق ُ گ َ ] (ص مرکب ) قفل ساز. آنکه قفل ها بسازد. (آنندراج ) : بر دکان قفل گر خواهم گذشت قفلی ازبهر دکان خواهم گزید. خاقانی .وآن قفل گر که بود کلید سرای علم کردی چو حلقه بر در فرمانش التزام . <p cla
کفچللغتنامه دهخداکفچل . [ ک َ چ َ ] (اِ) کفل و سرین اسب . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ).
کفللغتنامه دهخداکفل . [ ک َ] (ع مص ) پذیرفتار دادن .(منتهی الارب ). ضامن شدن . (از اقرب الموارد). پایندانی کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). پذیرفتار دادن و ضامن دادن . (ناظم الاطباء): یقال ، کفلت عنه بالمال لغریمه ؛ یعنی پذیرفتار مال وی شدم در پیش غریم وی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
کفللغتنامه دهخداکفل . [ ک َ ف َ ] (ع اِ) سرین و پس . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). عجز. (از اقرب الموارد). کپل . سرین . سرون . شنج . ردف و امروز گوشت برآمده بالای سرین را گویند. (یادداشت مؤلف ) : مرکب دین که زاده ٔ عرب است داغ یونانش بر کفل منهید <p clas
کفللغتنامه دهخداکفل . [ ک ِ ] (ع اِ) بهره . (منتهی الارب ) (شرح قاموس ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن ) (غیاث ). نصیب . (دهار) (شرح قاموس ). حصه ٔ چیزی . (غیاث ). حظ و نصیب . (از اقرب الموارد) : من یشفع شفاعة سیئة یکن له کفل منها. (قرآن <span class="hl" dir
قفاللغتنامه دهخداقفال . [ ق َف ْ فا ] (ع ص ) قفل گر. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). سازنده ٔ قفل و کلیدانه ، و آن فعال است برای مبالغه . (اقرب الموارد).
التزاملغتنامه دهخداالتزام . [ اِ ت ِ] (ع مص ) دست بگردن زدن و در بر گرفتن . (منتهی الارب ). در بر گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ).اعتناق . (اقرب الموارد). || ملازم شدن چیزی را. (منتهی الارب ). بر خود لازم گرفتن کاری را. (غیاث اللغات ). ملتزم شدن . (تاج المصادر بیهقی ) <span class="h
گرلغتنامه دهخداگر. [ گ َ ] (پسوند) مرادف گار باشد، همچون : آموزگار و آموزگر که از هر دو معنی فاعلیت مفهوم میگردد. (برهان ). استعمال این لفظ در چیزی کنند که جعل جاعل را تصرف در هیئت آن چیز باشد، چون : شمشیرگر و زرگر مجاز است ، زیرا که جعل و جاعل را در ذات زر و آهن هیچ وضع نیست از جواهر الحرو
قفللغتنامه دهخداقفل . [ ق َ ] (ع اِ) هرچه خشک گردد از درخت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (مص ) برگشتن ، یا از سفر برگشتن . || بازگرداندن : قفل الامیر الجند؛ ارجعهم . || احتکار و فراهم آوردن آذوقه . (اقرب الموارد). رجوع به قفول (ع مص ) شود.
قفللغتنامه دهخداقفل . [ ق َ ف َ ] (اِخ ) کوه های قرمزرنگی است در راه مکه از طریق بستان ابن عامر به سوی قرن المنازل . (معجم البلدان ).
قفللغتنامه دهخداقفل . [ ق َ ف َ ] (ع اِ) اسم جمع به معنی قُفّال ، یعنی بازگردندگان از سفر. (منتهی الارب ). رجوع به قُفّال شود.
قفللغتنامه دهخداقفل . [ ق ُ ] (اِخ ) موضعی است ، و در شعر ابوتمام از آن یاد شده است . (معجم البلدان ).
زبان قفللغتنامه دهخدازبان قفل . [ زَ ن ِ ق ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) زبانه ٔ قفل : دندانه ٔ کلید در دعویند لیک همچون زبان قفل گه معنی الکنند.سنائی .
متقفللغتنامه دهخدامتقفل . [ م ُ ت َ ق َف ْ ف ِ ] (ع ص ) رجل متقفل الیدین ؛ مرد زفت ناکس . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
قفللغتنامه دهخداقفل . [ ق َ ] (ع اِ) هرچه خشک گردد از درخت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (مص ) برگشتن ، یا از سفر برگشتن . || بازگرداندن : قفل الامیر الجند؛ ارجعهم . || احتکار و فراهم آوردن آذوقه . (اقرب الموارد). رجوع به قفول (ع مص ) شود.
قفللغتنامه دهخداقفل . [ ق َ ف َ ] (اِخ ) کوه های قرمزرنگی است در راه مکه از طریق بستان ابن عامر به سوی قرن المنازل . (معجم البلدان ).
قفللغتنامه دهخداقفل . [ ق َ ف َ ] (ع اِ) اسم جمع به معنی قُفّال ، یعنی بازگردندگان از سفر. (منتهی الارب ). رجوع به قُفّال شود.