قلهلغتنامه دهخداقله . [ ق َ ل َه ْ ] (ع مص ) چرکین اندام و زرد شدن آن و داغ داغ شدن پوست از بسیاری ادرفن . || سیاه شدن اندام یا برکنده شدن پوست ازسختی و خشکی . و فعل آن از سمع است . (منتهی الارب ).
قلهلغتنامه دهخداقله . [ ق ُل ْ ل َ ] (اِ) نوعی از رنگهای اسب . (آنندراج ) (بهار عجم ) : کمیت قله نژاد آنکه داغ جم داردسبک درآر بمیدان و گرم گردانش . خواجه سلمان (از آنندراج ) (بهار عجم ).رجوع به قُلَه شود.
قلهفرهنگ فارسی عمید۱. [مجاز] بلندترین نقطه چیزی.۲. (زمینشناسی) سر کوه.۳. [مجاز] سبو؛ کوزه؛ کوزۀ بزرگ یا کوچک.
گاوcattleواژههای مصوب فرهنگستانپستاندار نشخوارکننده و بزرگپیکر و شکافتهسمی که به خانوادۀ گاویان تعلق دارد
حفاظ گلهروcattle guardواژههای مصوب فرهنگستاننردۀ چوبی یا فلزی که در نزدیکی گذرگاه گله به ریلبند/ تراورس نصب میشود
مخاطب تماسcalled partyواژههای مصوب فرهنگستانفردی که تماس مخابراتی را دریافت میکند متـ . مخاطب 2، برخوانده
پوستۀ آهکیcalcareous crust, cale-crustواژههای مصوب فرهنگستانافق سختشدۀ خاک که با کلسیمکربنات سیمانی شده است
واگن احشامcattle wagon, stock carواژههای مصوب فرهنگستاننوعی واگن مسقف با دیوارههای مشبک برای حمل دام
قلهیلغتنامه دهخداقلهی .[ ق َ / ق َ ل َ ها ] (اِخ ) موضعی است نزدیک مدینه ٔ شریفه . (منتهی الارب ). دهی است بزرگ . (معجم البلدان ).
قلهیالغتنامه دهخداقلهیا. [ ق َ ل َ هََی ْ یا ] (اِخ ) چاهکی است مر سعدبن ابی وقاص را یا آن قلهی به کسر هاء مشدده است . (منتهی الارب ). رجوع به قلهی شود.
قلهرةلغتنامه دهخداقلهرة. [ ق َ هَُرْ رَ ] (اِخ ) شهری است از اعمال تطیله در شرقی اندلس . این شهر قدیمی است و بر ساحل نهر سیداکوس قرار دارد. رجوع به معجم البلدان و اسپانی و اسپانیا شود.
قلهبسةلغتنامه دهخداقلهبسة. [ ق َ ل َ ب َ س َ ] (ع ص ، اِ) مؤنث قلهبس . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قلهبس شود. || سر نره ٔ مردم . (منتهی الارب ). || (هامة...) سَرِ گِرد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
قلهیلغتنامه دهخداقلهی .[ ق َ / ق َ ل َ ها ] (اِخ ) موضعی است نزدیک مدینه ٔ شریفه . (منتهی الارب ). دهی است بزرگ . (معجم البلدان ).
قلهیالغتنامه دهخداقلهیا. [ ق َ ل َ هََی ْ یا ] (اِخ ) چاهکی است مر سعدبن ابی وقاص را یا آن قلهی به کسر هاء مشدده است . (منتهی الارب ). رجوع به قلهی شود.
قلهرةلغتنامه دهخداقلهرة. [ ق َ هَُرْ رَ ] (اِخ ) شهری است از اعمال تطیله در شرقی اندلس . این شهر قدیمی است و بر ساحل نهر سیداکوس قرار دارد. رجوع به معجم البلدان و اسپانی و اسپانیا شود.
قلهبسةلغتنامه دهخداقلهبسة. [ ق َ ل َ ب َ س َ ] (ع ص ، اِ) مؤنث قلهبس . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قلهبس شود. || سر نره ٔ مردم . (منتهی الارب ). || (هامة...) سَرِ گِرد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
دوقلهلغتنامه دهخدادوقله . [ دُ ق ُل ْ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) دوسبو. دومشک . قلتین . مقدار ششصد صاع باشد از آب چه هر قله سیصد صاع است و در مذهب شافعی این مقدار آب کر است . (از یادداشت مؤلف ). به مذهب شافعی این مقدار آب از استعمال غیر طاهر نمی شود. (غیاث ). در
دوقلهلغتنامه دهخدادوقله . [ ق َ ل َ / ل ِ ](اِ) کیسه مانندی را گویند که از پوش خرما بافند و بر آن خرما نهند و به جاها فرستند و به عربی دوخله گویند. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ).
حرف قلقلهلغتنامه دهخداحرف قلقله . [ ح َ ف ِ ق َ ق َ ل َ / ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به حروف قلقله شود.
حروف قلقلهلغتنامه دهخداحروف قلقله . [ ح ُ ف ِ ق َ ق َ ل َ / ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حروف مجهوره ٔ شدیده را حروف قلقله نامند، چه در تلفظ آنها شدت با فشار توأم میباشد، و آنها د. هَ . ق . ط. ج . ب میباشند و مبرد بجای «ق »، «ک » را آورده است . (از کشاف اصطلاحات
خردغاقلهلغتنامه دهخداخردغاقله . [ خ ِ رَ ق ِ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان آب (بلوک غنامجه ٔ) بخش مرکزی اهواز واقع در 7هزارگزی شمال اهواز و دوهزارگزی خاور راه آهن ، کنار رود کارون ، دشت ، گرمسیر. سکنه 600 تن . آب از رودخانه