قلکلغتنامه دهخداقلک . [ ق ُل ْ ل َ ] (اِ) صورتی از غولک و کولک . کوزه ٔ سفالین که بر سر سوراخی باریک دارد که مسکوک در آن فروتوان ریخت و جز با شکستن کوزه بیرون نتوان کرد و کودکان پولهای خود در آن ذخیره کنند و پس از پرشدن کوزه بشکنند و بیرون آرند. رجوع به غلک شود.
کلکلغتنامه دهخداکلک . [ ک ِ ] (اِ) هر نی میان خالی را گویندعموماً. (برهان ). نی است عموماً. (آنندراج ). هر نی میان کاواک . (ناظم الاطباء). نی . (فرهنگ فارسی معین ).قصب . نی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : سوگند خورم به هرچه هستم ملکاکز عشق تو بگداخته ام چون کل
کلکلغتنامه دهخداکلک . [ ک َ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان آب سرده است که در بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد واقع است و 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
کلکلغتنامه دهخداکلک . [ دَ ل َ ] (اِ) خربزه ٔ نارسیده . (برهان ) (ناظم الاطباء). خربزه ٔ نارسیده یعنی کالک و سفچه . (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). مخفف کالک بمعنی کال و نارس . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). و رجوع به کالک شود.
قلک دارلغتنامه دهخداقلک دار. [ ق ُل ْ ل َ ] (نف مرکب ) کاسه کوزه دار (در قمارخانه ). (یادداشت مؤلف ).
قلک دارلغتنامه دهخداقلک دار. [ ق ُل ْ ل َ ] (نف مرکب ) کاسه کوزه دار (در قمارخانه ). (یادداشت مؤلف ).
قلقلکلغتنامه دهخداقلقلک . [ ق ُ ق ُ ل َ ] (اِ) کوزه ٔ خرد سفالین . (یادداشت مؤلف ). کوزه ٔ سفالین کوچک برای آب .
قلقلکفرهنگ فارسی عمیدعمل تحریک ماهیچههای بدن بهوسیلۀ انگشت یا وسیلۀ دیگر بهطوریکه موجب خنده شود.⟨ قلقلک دادن: (مصدر متعدی) [عامیانه] = قلقلک