قمریلغتنامه دهخداقمری . [ ] (اِخ ) پهلوان بیک یکی از دلاوران خراسان است که طبع شعر نیز داشته ، از اوست :در عین وصل مرده ام از بهر یک نگاه وز شرم عشق تیز برویت ندیده ام .کو رفیقی تا برم پیغام دلدار آوردمژده ز انفاس مسیحا سوی بیمار آورد.(مجمع الخواص ص <span
قمریلغتنامه دهخداقمری . [ ] (اِخ ) حسن بن نوح مکنی به ابومنصور. از اطباء نامی بود. او راست : کتاب غنی و منی . (عیون الانباء ج 1 ص 327).
قمریلغتنامه دهخداقمری . [ ق َ ] (اِخ ) حجاج بن سلیمان بن افلج مکنی به ابوالازهر. از راویان است . وی از مالک بن افس و لیث بن سعد و دیگران روایت کند و از او محمدبن سلمه ٔ مرادی روایت دارد. در حدیث وی منکرها و خطاهاست . وی به سال 197 هَ . ق . در حالی که بر خر خو
قمریلغتنامه دهخداقمری . [ ق َ م َ ] (اِخ ) جعفربن عبداﷲبن اسماعیل مکنی به ابوعلی . از محدثان و از مردم مرو است . وی ازابومحمد کامکار ادیب بن عبدالرزاق محتاجی حدیث و ادب اخذ کرد و ابوسعد سمعانی از او حدیث شنید وی در پانصد و سی و اندی درگذشت . (اللباب فی تهذیب الانساب ).
قمریلغتنامه دهخداقمری . [ ق َ م َ ] (ص نسبی ) نسبت است به قمر و آن لقب مسعودبن عمروبن عدی بن محارب ازدی است که چون زیبا بود او را قمر لقب دادند و فرزندان وی را قمری گویند. (اللباب فی تهذیب الانساب ).- سال قمری ؛ سالی است که ماههای آن بر طبق حرکات قمر تنظیم شده و ا
کمریلغتنامه دهخداکمری . [ ک َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان ترک است که در شهرستان ملایر واقع است و 1390 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
کمریلغتنامه دهخداکمری . [ ک َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان جاپلق است که در بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع است و 152 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
کمرگپلغتنامه دهخداکمرگپ . [ ک َ م َ گ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان ززوماهرو است که در بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع است و 402 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
کمریلغتنامه دهخداکمری . [ ک َ م َ ] (ص نسبی ) منسوب به کمر. آنچه به کمر بندند: اسلحه ٔ کمری . (فرهنگ فارسی معین ). || کمر شکسته ، چون از برداشتن بار سنگین کمر لتی بخورد گویند کمری باشد. (آنندراج ). کسی که از حمل بار سنگین کمرش آسیب دیده . (فرهنگ فارسی معین ). معیوب از کمر. (یادداشت به خط مرحو
کمریلغتنامه دهخداکمری . [ ک َ م َ ری ی ] (اِخ ) ابویعقوب یوسف بن الفضل الکمری ، راوی است و از عیسی بن موسی و جز او روایت کند و سهل بن شاذویه از وی روایت کند. (از معجم البلدان ). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
قمرینلغتنامه دهخداقمرین . [ق َ م َ رَ ] (اِخ ) تثنیه ٔ قمر که عبارت از شمس و قمرباشد بجهت تغلیب قمر زیرا که در محاوره ٔ عرب قمر مذکر است و شمس مؤنث چنانکه مادر و پدر را والدین گویند نه والدتین . (آنندراج ). و رجوع به قَمَران شود.
قمریةلغتنامه دهخداقمریة. [ ق َ م َ ری ی َ ] (ع ص نسبی ) (حروف ...) چهارده حرف است که لام در آنها تلفظ گردد. (اقرب الموارد). رجوع به قمری شود.
قمریةلغتنامه دهخداقمریة. [ ق ُ ری ی َ ](ع اِ) مرغی است از جنس فاخته . (منتهی الارب ). ضرب من الحمام . (اقرب الموارد). ج ، قَماری و قُمر. (منتهی الارب ). و گویند ماده ٔ آن قمریه است و نر آن ساق حُر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قمری شود.
حسن قمریلغتنامه دهخداحسن قمری . [ ح َ س َ ن ِ ق َ م َ ] (اِخ ) ابن نوح مکنی به ابومنصور بخاری پزشک . درگذشته ٔ 380 هَ . ق . او راست : «امراض الصدر» و هشت کتاب طبی دیگر او در هدیة العارفین ج 1 ص 272</spa
قمری آملیلغتنامه دهخداقمری آملی . [ ق ُ ی ِ م ُ ] (اِخ ) سراج الدین . ازشاعران است . در احوال او اختلاف است . بعضی او را خوارزمی و بعضی جرجانی دانند و غالباً گویند آملی است . گویند با عمادی شهریاری و کمال اسماعیل و اقران ایشان معاصر بوده و مداحی سلطان غیاث الدین ملکشاه خوارزمی را مینموده و در هر ح
قمری مازندرانیلغتنامه دهخداقمری مازندرانی . [ ق َ م َ ی ِ زَ دَ ] (اِخ ) زیادبن عمر جرجانی ، مکنی به ابوالقاسم شاعر و مادح شمس المعالی قابوس است . تقی اوحدی گفته که از قدماست و زمان آل سامان را دریافته . او راست :علو تختت کفو بختت فری کارت پری یارت گزین مسکن کزین مشگین فرین خوبان معین یزدان .<b
قمرینلغتنامه دهخداقمرین . [ق َ م َ رَ ] (اِخ ) تثنیه ٔ قمر که عبارت از شمس و قمرباشد بجهت تغلیب قمر زیرا که در محاوره ٔ عرب قمر مذکر است و شمس مؤنث چنانکه مادر و پدر را والدین گویند نه والدتین . (آنندراج ). و رجوع به قَمَران شود.
قمریةلغتنامه دهخداقمریة. [ ق َ م َ ری ی َ ] (ع ص نسبی ) (حروف ...) چهارده حرف است که لام در آنها تلفظ گردد. (اقرب الموارد). رجوع به قمری شود.
قمریةلغتنامه دهخداقمریة. [ ق ُ ری ی َ ](ع اِ) مرغی است از جنس فاخته . (منتهی الارب ). ضرب من الحمام . (اقرب الموارد). ج ، قَماری و قُمر. (منتهی الارب ). و گویند ماده ٔ آن قمریه است و نر آن ساق حُر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قمری شود.
حسن قمریلغتنامه دهخداحسن قمری . [ ح َ س َ ن ِ ق َ م َ ] (اِخ ) ابن نوح مکنی به ابومنصور بخاری پزشک . درگذشته ٔ 380 هَ . ق . او راست : «امراض الصدر» و هشت کتاب طبی دیگر او در هدیة العارفین ج 1 ص 272</spa
تاریخ قمریلغتنامه دهخداتاریخ قمری . [ خ ِ ق َ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون در ذیل کلمه ٔ سنه آرد: ماه قمری حقیقی عبارتست از زمان جدایی ماه از خورشید از وضع مخصوصی به نسبت خورشید مانند اجتماع و هلال تا باز بدان وضع مخصوص بازگردد و این وضع در نزد اهل شرع و بادیه نشینان عرب
شمسی قمریلغتنامه دهخداشمسی قمری . [ ش َ ق َ م َ ] (اِ مرکب ) انعامی که رؤسای دولتی بواسطه ٔ تفاوت سال قمری با شمسی اخذ کرده اند به دوران قاجاریه . (ناظم الاطباء). || مدت سه چهار روز در هر ماه که کنیز از خانم خانه اجازه ٔ رفتن به خانه ٔ خود حاصل می کند. (ناظم الاطباء).
سال قمریلغتنامه دهخداسال قمری . [ ل ِ ق َ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اما سال اصطلاحی آن است که بنهادن مردمان که دوازده بار چند ماه طبیعی است و اندازه ٔ وی سیصد و پنجاه و چهار روز است و پنجیک روز شش یک او جمله کرده و این یازده تیربود اگر شباروزی سی تیر بود و این سال قمری خوانند . (التفهیم ص <sp