قمیعلغتنامه دهخداقمیع. [ ق َ ] (ع اِ) سر کوهان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || تندی که بالای مهره ٔ پشت است . (منتهی الارب ).
تکجلوهcameo appearance, cameo 1, cameo roleواژههای مصوب فرهنگستانحضور کوتاهمدت یک بازیگر معروف در فیلم
نورپردازی برجستهسازcameo lighting, cameo 2واژههای مصوب فرهنگستانانداختن نور بر روی بازیگران با پسزمینۀ تیره برای تأکید و برجسته کردن آنها
قیمه قیمه کردنلغتنامه دهخداقیمه قیمه کردن . [ ق َ م َ ق َ م َ / ق ِ م ِ ق ِ م ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ریزریز کردن . خردخرد کردن چیزی را (گوشت و جز آن ). (فرهنگ فارسی معین ) : نمیدهد دل روشن ز دست همواری برنگ کچکرش از تیغ قیمه قیمه کنند.<br
قمیعةلغتنامه دهخداقمیعة. [ ق َ ع َ ] (ع اِ) تندی میان دو گوش ستور. || طرف دم و آن از اسب جای انقطاع بن دم است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
قمیعةلغتنامه دهخداقمیعة. [ ق َ ع َ ] (ع اِ) تندی میان دو گوش ستور. || طرف دم و آن از اسب جای انقطاع بن دم است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
تقمیعلغتنامه دهخداتقمیع. [ ت َ ] (ع مص ) سری برگرفتن از غوره خرما و جز آن ، یقال : قمع البسرة؛ اذا انقلع قمعها. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).