قندیللغتنامه دهخداقندیل . [ ق َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دشمن زیاری بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون ، واقع در 34هزارگزی جنوب فهلیان و کنار شوسه ٔ کازرون به فهلیان . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل است . سکنه ٔ آن 75</s
قندیللغتنامه دهخداقندیل . [ ق ِ ] (معرب ، اِ) چراغ . چیزی است که در آن چراغ می افروزند و آن معرب کندیل است . (از آنندراج رساله ٔ معربات ). چراغ و چروند. (ناظم الاطباء). المصباح للسراج . ج ، قنادیل . (اقرب الموارد). چراغدان و فانوس . (ناظم الاطباء). || شمعدان . || کیه دان . پیه سوز. (ناظم الاطب
قندیلفرهنگ فارسی عمیدمشعلی که از سقف آویزان میکنند؛ چراغ آویز.⟨ قندیل چرخ: [قدیمی، مجاز] خورشید و ماه.
کندللغتنامه دهخداکندل . [ ک َ دَ ] (اِ) گیاهی است از تیره ٔ چتریان به صورت درختچه با ارتفاع 1/2 تا 1/4 متر که در اکثر نقاط ایران می روید. ساقه اش ضخیم بی برگ و گلهایش سفید و میوه اش کوچک و بیضوی است . در مجاری ترشحی گیاه مذکو
کندیللغتنامه دهخداکندیل . [ ک ِ ] (اِ) چیزی است حلقه دار که از ریسمان سازند چون حلقه اش در گلوی کسی بند کنند فوراً جانش برمی آید. (آنندراج ). کمندی که بدان خفه می کنند. (ناظم الاطباء).
قندللغتنامه دهخداقندل . [ ق ِ دَ ] (اِخ ) موضعی است در بصره . رجوع به معجم البلدان و ابن اثیر ج 7 ص 143 شود.
قندللغتنامه دهخداقندل . [ ق ُ ن َ دِ ] (ع ص ) ستور بزرگ سر و درازپا یا درازسر. (اقرب الموارد)(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به قَندِل شود.
قندللغتنامه دهخداقندل . [ ق َ دَ ] (ع ص ) ستور بزرگ سر و درازپا یا درازسر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد از قاموس و لسان ). بزرگ سر از شتر و دیگرستور. (ناظم الاطباء). قنادل . قندویل . (اقرب الموارد). قُنَدِل . (منتهی الارب ). رجوع به این کلمات شود.
قندیلیلغتنامه دهخداقندیلی . [ ق ِ لی ی ] (ص نسبی ) نسبت است به قندیل و صنعت آن . (از لباب الانساب ). رجوع به قندیل شود.
قندیلولغتنامه دهخداقندیلو. [ ق َ دیل ْ لو ] (اِخ ) دهی است از حومه ٔ بخش اسکو شهرستان تبریز، واقع در 14هزارگزی جنوب اسکو و 15هزارگزی شوسه ٔ تبریز به اسکو. موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل است . سکنه ٔ آن <span class="hl" dir="ltr
قندیلیلغتنامه دهخداقندیلی . [ ق ِ ] (اِخ ) محمدبن حسین شیرویه عصار استرآبادی مکنی به ابوعبداﷲ. از راویان و مردان صالح بود،وی از عمادبن رجاء روایت کند و از او ابونصربن ابوبکر اسماعیلی و غیره روایت دارند. (از لباب الانساب ).
قندیل چرخلغتنامه دهخداقندیل چرخ . [ ق ِ ل ِ چ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب و ماه است . (برهان ) (ناظم الاطباء). قنادیل چرخ یعنی ستاره ها. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).
کاواکان یا توتیاء البحر اقیانوس که بیشتر درسواحل نیو انگلند زندگی میکندستاره دریاییدیکشنری فارسی به عربیقنديل البحر
قندیل چرخلغتنامه دهخداقندیل چرخ . [ ق ِ ل ِ چ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب و ماه است . (برهان ) (ناظم الاطباء). قنادیل چرخ یعنی ستاره ها. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).
قندیل دوسرلغتنامه دهخداقندیل دوسر. [ ق ِ ل ِ دُ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان است . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
قندیلیلغتنامه دهخداقندیلی . [ ق ِ لی ی ] (ص نسبی ) نسبت است به قندیل و صنعت آن . (از لباب الانساب ). رجوع به قندیل شود.
قندیل شبلغتنامه دهخداقندیل شب . [ ق ِ ل ِ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از سیاهی شب است . (برهان ) (آنندراج ). تاریکی شب . (ناظم الاطباء).
قندیل عیسیلغتنامه دهخداقندیل عیسی . [ ق ِ ل ِ سا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب عالمتاب است . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).