قنطارلغتنامه دهخداقنطار. [ق ِ ] (معرب ، اِ) تازگی عود بخور. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). || پوست گاو پر از زر. (برهان ) . || مقدار چهل اوقیه از زر یاهزار اوقیه از آن یا دوصددینار یاهزار دو صد اوقیه یا هفتاد هزار دینار یا هشتادهزار درهم یا یکصد رطل از زر یا از سیم یاهزار دینار یا ی
قنطارفرهنگ فارسی عمید۱. واحد اندازهگیری وزن، برابر با حدود صد رطل.۲. مال بسیار.۳. پوست گاو پر از زر: ◻︎ بهقنطار زر بخش کردن ز گنج / نباشد چو قیراطی از دسترنج (سعدی۱: ۸۵).
قنطارفرهنگ فارسی معین(قَ) [ معر. ] (اِ.) 1 - وزنی در حدود صد رطل . 2 - مال بسیار و پوست گاو که پر از زر باشد.
کنتورلغتنامه دهخداکنتور. [ ک ُ تُرْ ] (فرانسوی ، اِ) آلتی که مقدار مصرف برق ، آب ،گاز و غیره را در یک خانه یا یک مؤسسه تعیین کند: کنتور پنج آمپر. کنتور ده آمپر. (فرهنگ فارسی معین ).- کنتور ساعتی ؛ کنتور برقی که مصرف برق را در ساعات شب و روز جداگانه تعیین نماید. (ف
کنتورفرهنگ فارسی عمید۱. دستگاه مخصوص تعیین مصرف برق، آب، گاز، و امثال آنها.۲. دستگاه شمارنده برای کمیّتهای مختلف.
قنطاریونلغتنامه دهخداقنطاریون . [ ق َ ری یو ] (معرب ، اِ) حشیشی است تلخ مزه مقوی معده و این کلمه دخیل است . (اقرب الموارد). رجوع به قنطوریون شود.
خرتاللغتنامه دهخداخرتال . [ خ َ ] (اِ) کلمه ای است دیگر در قنطار و آن پوست گاوی باشد که پر از شوشه زر شده است . رجوع به قنطار شود.
قنطیرلغتنامه دهخداقنطیر. [ ق ِ ] (معرب ، اِ) اماله ٔ قنطار. (آنندراج از غیاث ). رجوع به قنطار شود. || سختی و بلاء و داهیه . (ناظم الاطباء).
مُقَنطَرَةِفرهنگ واژگان قرآنبه صورت قنطار در آمده (قنطار به معناي مقدار طلائي است که در يک پوست گاو بگنجد ، و يا به معناي پوستي پر از طلا است. عبارت"ﭐلْقَنَاطِيرِ ﭐلْمُقَنطَرَةِ مِنَ ﭐلذَّهَبِ وَﭐلْفِضَّةِ " کنایه از گنجینه های پراز طلا ونقره است)
قنطاریونلغتنامه دهخداقنطاریون . [ ق َ ری یو ] (معرب ، اِ) حشیشی است تلخ مزه مقوی معده و این کلمه دخیل است . (اقرب الموارد). رجوع به قنطوریون شود.
سقنطارلغتنامه دهخداسقنطار. [ س ِ ق ِ ] (ع ص ) نقاد دانا. (منتهی الارب ). رجوع به المعرب جوالیقی ص 196 و نشوءاللغة ص 120 شود.