قولغتنامه دهخداقو. (اِ) پرنده ای است از جنس مرغابی که گردن دراز و پرهای نرم و لطیف برنگ سیاه و سفید دارد و در آب شنا میکند. در نرمی و لطافت به پرهای آن مثال زنند. این پرنده را جویینه نیز گویند. (ناظم الاطباء).غاز بسیار بزرگ که پرهای بسیار نرمی دارد و در متکا و بالش و تشک می کنند. (فرهنگ
قولغتنامه دهخداقو. [ ق َ وِن ْ ] (ع ص ) حبل قَو؛ رسن مختلف تاهها. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
قولغتنامه دهخداقو. [ق َ / قُو ] (اِ) رکوی سوخته و پنبه و صحیح بیخ درختی است که پر ملایم باشد و آتش چخماق در آن زود گیرد. (آنندراج ). رکو و پنبه ٔ نیم سوخته . (ناظم الاطباء). چوب پنبه ای که در آتش روشن کردن با چقماق استعمال میشد.(فرهنگ نظام ). آتش گیره . (نا
قولغتنامه دهخداقو.[ ق َوو ] (اِخ ) وادیی است در عقیق . شنفری درباره ٔ آن اشعاری دارد. رجوع به عیون الاخبار ج 4 ص 79 شود.
قوفرهنگ فارسی عمیدپرندهای آبزی با گردن دراز، پاهای پردهدار، پرهای نرم و لطیف و به رنگ سفید یا سیاه، و گوشت چرب، چغل، و نامطبوع.
چپقی شمعspark plug cap, spark plug connector, plug lead connector, plug capواژههای مصوب فرهنگستانقطعهای که سیم شمع را به شمع اتصال میدهد
نوآوری هزینهکاهcost innovationواژههای مصوب فرهنگستاننوعی نوآوری که از طریق تغییر در فرایند تولید، جایگزین ارزانقیمتی برای محصول مشابه ارائه میدهد
کو کوفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) = فاخته۲. آواز فاخته: ◻︎ آن قصر که بر چرخ همیزد پهلو / بر درگهِ او شهان نهادندی رو ـ دیدیم که بر کنگرهاش فاختهای / بنشسته همیگفت که کوکو کوکو (خیام: ۱۰۲).
قؤودلغتنامه دهخداقؤود. [ ق َ ئو ] (ع ص ) خار و رام شده به کشیدن . گویند: فرس قؤود. (منتهی الارب ).
قؤوللغتنامه دهخداقؤول . [ ق َ ئو ] (ع ص ) گوینده . (منتهی الارب ). قائل . ج ، قُوُل . (اقرب الموارد). رجوع به قائل شود.
قؤوبلغتنامه دهخداقؤوب . [ ق َ ] (ع ص ) مرد بسیار آبخوار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || اناء قؤوب ؛ آوند بسیار آبگیر. قَوْاءَب . قَوْاءَبی ّ. (منتهی الارب ). رجوع به قوأبی شود.
قوةلغتنامه دهخداقوة. [ ق ُوْ وَ ] (ع مص ) قوت . قوه . توانا گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِ) (اصطلاح ریاضی ) در اصطلاح ریاضی ، توان : دو به قوه ٔ پنج ، به توان پنج . || مجموع عوامل اداره کننده ٔ یک کشور را به سه قوه تقسیم کنند. (فرهنگ فارسی معین ). || خاصیت . (یادداشت مؤلف
دسته چاقولغتنامه دهخدادسته چاقو. [ دَ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) قبضه ٔ چاقو. آن قسمت از چاقو که تیغه بدان متصل است .- دسته چاقو ساختن ؛ چنباتمه نشسته و سر را از میان دو زانو برآوردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به دسته کردن شود <span c
دوقولغتنامه دهخدادوقو. [ دَ ] (معرب ، اِ) دوقوس . تخم گزربری . (ناظم الاطباء). تخم زردک دشتی ، و معرب ذوقوست . تخم زردک صحرایی یا کوهی . دوقوا. طامل . بزرالجزر. تخم حویج . (یادداشت مؤلف ). تخم جزر دشتی یاکوهی و لغتی است یونانی . (از منتهی الارب ). تخم زردک صحرایی است و بیخ آن شقاقل است و گیا
پیقولغتنامه دهخداپیقو. (اِخ ) دهی از دهستان جرگلان بخش مانه شهرستان بجنورد. واقع در 10 هزارگزی خاور بجنورد، سر راه قدیم بجنورد به قوچان . کوهستانی ، سردسیر، دارای 118 تن سکنه . آب آن از چشمه ، محصول آنجا غلات و بنشن و تریاک .
پیقولغتنامه دهخداپیقو. (اِخ ) دهی از دهستان جرگلان بخش مانه شهرستان بجنورد. واقع در 63 هزارگزی شمال باختری مانه . کوهستانی ، گرمسیر، دارای 394 تن سکنه . آب آنجا از رودخانه . محصول آن غلات . شغل اهالی آنجا زراعت و راه آن مالرو
تابلقولغتنامه دهخداتابلقو. [ ] (اِ) چوب آن بمقدار یک گز سطبری بمقدار تازیانه ای باید بی بیخ بنشانند در زمینی که ریگ بوم باشد بگیرد و چون عمارت کنندبزرگتر شود و نیکوتر از بیشه ای باشد و پیوند بر بسیاری از درخت ها که صلب باشد نبایدکردن . (فلاحت نامه ).