قوادیلغتنامه دهخداقوادی . [ ق َوْ وا ] (حامص ) جاکشی .- امثال :قوادی به از قاضی گری است ؛ گویند مردی بود به نیشابور که وی را بوالقاسم رازی گفتندی و این بوالقاسم کنیزک بپروردی و نزدیک امیر نصر آوردی و با صله برگشتی و چند کنیزک آورده بود
قوادیلغتنامه دهخداقوادی .[ ق َ ] (ع اِ) ج ِ قادیة، بمعنی گروه اندک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به قادیة شود.
کوادهلغتنامه دهخداکواده . [ ک َ دَ / دِ ] (اِ) چوب آستان در خانه . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). چوب زیرین در که فرودین نیز گویند، ضد بلندین . (فرهنگ رشیدی ). چوب زیر در. (شرفنامه ٔ منیری ). || چوبی که پاشنه ٔ در برآن گردد. (از برهان ) (از آنندراج ) (ناظ
قاعدگیلغتنامه دهخداقاعدگی . [ ع ِ دَ / دِ ] (حامص ) حیض . بی نمازی . خون دیدگی . عذر شدن . لک دیدن .
قوادحلغتنامه دهخداقوادح . [ ق َ دِ ] (ع اِ) طعن ها و شتم ها و سرزنش ها. (ناظم الاطباء). || (ص ، اِ)ج ِ قادحة، مؤنث قادح . رجوع به قادحة و قادح شود.
قوادةلغتنامه دهخداقوادة. [ ق َ دَ ] (ع ص ) زنی را گویند که به جاها رود و زنان بجهت مردان بهم رساند، و مرد این کاره را کس کش گویند. (برهان ). رجوع به قَوّادة شود.
قوادیانلغتنامه دهخداقوادیان . [ ق َ ] (اِخ ) شهری است از خراسان : طولش ازجزایر خالدات «فب » و عرض از خط استوا «لح »، کیقباد اول کیانیان ساخت . شهری کوچک است و قصبات نویده و واشجرد و شومان از توابع اوست . هوای گرمسیری دارد و دراو زعفران بسیار بود. (نزهة القلوب ج 3</span
قوادیانلغتنامه دهخداقوادیان . [ ق َ ] (اِخ ) شهری است از خراسان : طولش ازجزایر خالدات «فب » و عرض از خط استوا «لح »، کیقباد اول کیانیان ساخت . شهری کوچک است و قصبات نویده و واشجرد و شومان از توابع اوست . هوای گرمسیری دارد و دراو زعفران بسیار بود. (نزهة القلوب ج 3</span