قواسلغتنامه دهخداقواس . [ ق َوْ وا ] (ع ص ) کمان ساز. کمانگر. (ناظم الاطباء) : دست قواس روزگار استوای قدش را به انحنا بدل کرده بود. (سندبادنامه ص 182). || کمان کش . کمان دار. (ناظم الاطباء).
کوازلغتنامه دهخداکواز. [ ک َ ] (اِ) تنگ را گویند و آن کوزه ای باشد سرتنگ و گردن کوتاه که مسافران با خود دارند. (برهان ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). مصحف کراز است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). و رجوع به کراز شود. || چوبدستی که خر و گاو بدان برانند. (برهان ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ). صحیح
کوازلغتنامه دهخداکواز. [ ک َوْ وا ] (ع ص ) آنکه کوزه های سفالی می سازد. (از انساب سمعانی ). کوزه گر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کواسلغتنامه دهخداکواس . [ ک ُ / ک َ ] (اِ) صفت و گونه . (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). در بعضی فرهنگها با شین منقوطه نیز به نظر رسیده . (فرهنگ جهانگیری ). کواسه . کواش . کواشه . و رجوع به همین کلمه هاشود. || طرز و روش و قاعده و قانون .
کواشلغتنامه دهخداکواش . [ ک ُ ] (اِ) کواس است که صفت و گونه و طرز و روش باشد. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و رجوع به کواس و کواسه شود.
عوف قواسلغتنامه دهخداعوف قواس . [ ع َ ف ِ ق َوْ وا ](اِخ ) تابعی بود. رجوع به ابومغیرة (عوف ...) شود.
ابوالمغیرهلغتنامه دهخداابوالمغیره . [ اَ بُل ْ م ُ رَ ] (اِخ ) عوف قوّاس . تابعی است . او از عبداﷲبن عمر و از او عوف روایت کند.
قمجارلغتنامه دهخداقمجار. [ ق ِ ](معرب ، ص ، اِ) قَوّاس . قمنجر. (اقرب الموارد). رجوع به قمنجر شود. || غلاف سکین . (المعرب جوالیقی ص 253). و این فارسی معرب است . (جوالیقی ص 253).
قمنجرلغتنامه دهخداقمنجر. [ ق َ م َ ج َ ] (معرب ، ص ، اِ) قَوّاس . (اقرب الموارد) (المعرب جوالیقی ). قمجار. (اقرب الموارد). و آن معرب است و اصل آن در فارس کمان گر است . (المعرب جوالیقی ص 253).
ذوالنویرةلغتنامه دهخداذوالنویرة. [ ذُن ْ ن ُ وَ رَ ] (اِخ ) لقب عامربن عبدالحرث شاعر. || لقب مکمل بن دوس قواس یا کمانساز. || لقب متمم بن نویرة صحابی است و او وبرادرش مالک بن نویرة هر دو شاعرند. (منتهی الارب ).
غلوهلغتنامه دهخداغلوه . [ ] (اِخ ) احمدبن محمد قواس ، معروف به خواجه غلوه . وی از شیوخ متصوفه در دوره ٔ چنگیزی بود. مزار او در ولایت تولک در قریه ٔ جدرود است . صاحب «روضات الجنات فی اوصاف مدینة هرات » داستانی از او آورده است . رجوع به کتاب مذکور ج 2 ص <span c
استقواسلغتنامه دهخدااستقواس . [ اِ ت ِق ْ ] (ع مص ) کوژ شدن از پیری . (منتهی الارب ). کژ شدن پیر. (تاج المصادر بیهقی ). کوژ شدن . (زوزنی ). کوژپشت شدن . خمیده شدن پیر مانند کمان از غایت پیری .
اقواسلغتنامه دهخدااقواس . [ اَق ْ ] (ع اِ) ج ِ قَوْس . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج ). کمانها. (آنندراج ). رجوع به قوس شود.
عوف قواسلغتنامه دهخداعوف قواس . [ ع َ ف ِ ق َوْ وا ](اِخ ) تابعی بود. رجوع به ابومغیرة (عوف ...) شود.