قوشلغتنامه دهخداقوش . (ترکی ، اِ) مرغی است شکاری . (ناظم الاطباء). هر پرنده ٔ شکاری . (فرهنگ نظام ). و در لغات ترکی نوشته قوش بضم قاف و واو معدوله غیرملفوظ و سکون شین بمعنی شکاری مثل باز و جره و شکره و شاهین عموماً و به معنی باز خصوصاً. (آنندراج ) (غیاث اللغات ).
قوشلغتنامه دهخداقوش . (معرب ، ص ) معرب کوچک . (المعرب جوالیقی ص 256، 257) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): رجل قوش ؛ ای صغیرالجثة. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
برشکاری قوسی کربنیcarbon arc cutting, CACواژههای مصوب فرهنگستاننوعی برشکاری قوسی که در آن از الکترود کربنی استفاده میشود
برشکاری قوسی هواکربنیair carbon arc cutting, CAC-A, AC-Aواژههای مصوب فرهنگستاننوعی برشکاری قوسی که در آن گرمای حاصل از الکترود کربنی و فلز، با دمیدن هوای فشرده و زدودن فلز مذاب ایجاد میشود
راهبُرد پیشگامی در کاهش هزینهcost leadership strategyواژههای مصوب فرهنگستانراهبردی برای کاهش هزینههای عملیاتی در فضای رقابتی
قوش قوشلغتنامه دهخداقوش قوش . (ع اِ صوت )زجری است مر کلب را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).کلمه ای است که بدان سگ را رانند. (ناظم الاطباء).
قوش خزاعی قوش کهنهلغتنامه دهخداقوش خزاعی قوش کهنه . [ خ َ ک ُ ن ِ / ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کندکلی بخش سرخس شهرستان مشهد، سکنه ٔ آن 700 تن . آب آن از قنات . محصول آن غلات و پنبه . شغل اهالی آنجا زراعت ، مالداری و قالیچه و کرباس بافی
قوش قوشلغتنامه دهخداقوش قوش . (ع اِ صوت )زجری است مر کلب را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).کلمه ای است که بدان سگ را رانند. (ناظم الاطباء).
قوش خزاعی قوش کهنهلغتنامه دهخداقوش خزاعی قوش کهنه . [ خ َ ک ُ ن ِ / ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کندکلی بخش سرخس شهرستان مشهد، سکنه ٔ آن 700 تن . آب آن از قنات . محصول آن غلات و پنبه . شغل اهالی آنجا زراعت ، مالداری و قالیچه و کرباس بافی
قوشجهلغتنامه دهخداقوشجه . [ ق ُ ش َ ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مهربان بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان ، سکنه ٔ آن 129 تن . آب آن از چشمه . محصول آن غلات دیم ، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان آنجا قالی بافی است .راه مالرو دارد. (از فرهنگ ج
قوشخانهلغتنامه دهخداقوشخانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) جایی که در آن قوشهای شکاری نگهداری می کنند. (ناظم الاطباء).
قوشبازلغتنامه دهخداقوشباز. (نف مرکب ) صیاد و شکارچی که با قوش شکار میکند.(ناظم الاطباء). مرغ باز و فروشنده ٔ آن . (آنندراج ).
قوش آغاللغتنامه دهخداقوش آغال . [ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پائین رخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه ، سکنه ٔ آن 69 تن . آب آن از قنات . محصول آن غلات و پنبه . شغل اهالی زراعت ، گله داری و کرباس بافی است . راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span clas
قوشجهلغتنامه دهخداقوشجه . [ ق ُ ش َ ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مهربان بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان ، سکنه ٔ آن 129 تن . آب آن از چشمه . محصول آن غلات دیم ، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان آنجا قالی بافی است .راه مالرو دارد. (از فرهنگ ج
قوش عظیملغتنامه دهخداقوش عظیم . [ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نوروزآباد بخش سرخس شهرستان مشهد، سکنه ٔ آن 220 تن . آب آن از رودخانه . محصول آن غلات و شغل اهالی آنجا زراعت و مالداری و صنایع دستی زنان آنجا جوال بافی است .راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران
قوش قوشلغتنامه دهخداقوش قوش . (ع اِ صوت )زجری است مر کلب را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).کلمه ای است که بدان سگ را رانند. (ناظم الاطباء).
خراقوشلغتنامه دهخداخراقوش . [ خ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش صومای شهرستان ارومیه ، در 8500گزی شمال باختری هشتیان واقع است . این ناحیه در دامنه ٔ کوه واقع و سردسیر و سالم است . بدانجا 121 تن سکنه ٔ کردی زبان زندگی می
چاتلانقوشلغتنامه دهخداچاتلانقوش . (ترکی ، اِ) حبةالخضراء. بَن . بَنسه . چتلانقوش . و رجوع به بَن و بَنسه شود.
چتلانقوشلغتنامه دهخداچتلانقوش . [ چ َ] (ترکی ، اِ) بن . بنه . حبةالخضراء. ضِرامه . بوکلک . بُطم . ضِرو. چتلاقوج . چتلاقوچ . میوه ٔ درخت بنه . رجوع به چتلاقوج و چتلاقوچ شود.
چرلانقوشلغتنامه دهخداچرلانقوش . [ چ َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان چای پاره بخش حومه ٔ شهرستان زنجان که در 102هزارگزی باختر زنجان و 12هزارگزی راه مهرآباد به مشیما واقع است . کوهستانی و سردسیر است و 363</span