قوچلغتنامه دهخداقوچ . (ترکی ، اِ) گوسفند شاخ دار جنگی را گویند. (آنندراج ) (برهان ). میش شاخ دار نر. (فرهنگ نظام ). قچ . کبش (معرب آن ). (حاشیه ٔ برهان چ معین ). قچقار.گوسفند نر سه یا چهار ساله اخته ناشده که غالباً شاخ دارد. || بز کوهی . (فرهنگ فارسی معین ).- سر قوچ به س
قوچفرهنگ فارسی عمیدگوسفند شاخدار جنگی: ◻︎ چه خواهند از جان هم این دو قوچ / که جنگیده با هم سرِ هیچوپوچ (ایرجمیرزا: ۱۵۸).
تخت روانکاویanalytic couch, couchواژههای مصوب فرهنگستاندر روانکاوی، تخت مطب روانکاو که بیمار بر روی آن دراز میکشد و در این حالت تداعی آزاد در ذهن او تسهیل میشود و توجه او به دنیای درون و احساساتش افزایش مییابد
چپقی شمعspark plug cap, spark plug connector, plug lead connector, plug capواژههای مصوب فرهنگستانقطعهای که سیم شمع را به شمع اتصال میدهد
نوآوری هزینهکاهcost innovationواژههای مصوب فرهنگستاننوعی نوآوری که از طریق تغییر در فرایند تولید، جایگزین ارزانقیمتی برای محصول مشابه ارائه میدهد
کوچ بر کوچلغتنامه دهخداکوچ بر کوچ . [ ب َ ] (ق مرکب ) کوچ به کوچ : جیوش چند فراهم آورد و از بخارا بر صوب خراسان به عزم مدافعت و نیت ممانعت نهضت فرمود و کوچ بر کوچ به سرخس آمد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 230</
کوچ به کوچلغتنامه دهخداکوچ به کوچ . [ ب ِ] (ق مرکب ) رفتن به تواتر و پی درپی باشد. (برهان ). رفتن از منزلی به منزل دیگر بدون درنگ و توقف و اتراق . (ناظم الاطباء). رفتن به تواتر و پی درپی . رحلت بتدریج . کوچ بر کوچ . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کوچ بر کوچ شود. || (اِ مرکب ) اسب و مرکب دزدان و راهزن
قوچاقلغتنامه دهخداقوچاق . (اِخ ) دهی است از دهستان تورجان بخش بوکان شهرستان مهاباد، سکنه ٔ آن 211 تن . آب آن از چشمه و محصول آن غلات ، توتون و حبوب . شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج
قوچانلغتنامه دهخداقوچان . (اِخ ) بخش حومه ٔ شهرستان قوچان از 11 دهستان بنام دغائی ، خرق ، کهنه ، فرود، شهرکهنه ،جعفرآباد، فاروج ، مایون ، جعفرآباد، چری ، فاروج دولت خانه ، مزرج تشکیل شده و محدود است از طرف شمال به بخش باجگیران ، از خاور به شهرستان دره گز، از ج
قوچانلغتنامه دهخداقوچان . (اِخ ) دهی است از دهستان قلعه عسکر بخش مشیز شهرستان سیرجان ، سکنه ٔ آن 137 تن . آب آن از قنات . محصول آن غلات ، حبوب و شغل اهالی آنجا زراعت است .راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
قوچانلغتنامه دهخداقوچان . (اِخ ) مرکز شهرستان قوچان محل سابق آن در شهرکهنه ٔ سابق 12هزارگزی شمال خاوری شهر فعلی واقع بوده است و بواسطه ٔ زلزله شدیدی که در سالهای 1311 و 1312 هَ . ق . بوقوع پیو
قوچانلغتنامه دهخداقوچان . (اِخ ) نام یکی از شهرستان های یازده گانه ٔ استان نهم . این شهر محدود است از طرف شمال به مرز ایران و شوروی ، از طرف خاور به شهرستان دره گز و از باختر به شهرستان مشهد. آب و هوای شهرستان قوچان بواسطه ٔ وجود ارتفاعات هزار مسجد و کوه آلاداغ و شاه جهان در تابستان معتدل و در
قوچ کندیلغتنامه دهخداقوچ کندی . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آجرلوبخش مرکزی شهرستان مراغه ، سکنه ٔ آن 22 تن . آب آن از چشمه و محصول آن غلات ، نخود و بزرک . شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است .راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ا
قوچ آبادلغتنامه دهخداقوچ آباد. [ ق ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ده تازیان بخش مشیز شهرستان سیرجان ، سکنه ٔ آن 50 تن . آب آن از رودخانه . محصول آن غلات و حبوب . شغل اهالی آنجا زراعت است .راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8</spa
قوچ آبادلغتنامه دهخداقوچ آباد. [ ق ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رودبار بخش کهنوج شهرستان جیرفت ، سکنه ٔ آن 300 تن . آب آن از قنات . محصول آن خرما و غلات . شغل اهالی آنجا زراعت است .راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).<
قوچ احمدلغتنامه دهخداقوچ احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه ، سکنه ٔ آن 139 تن . آب آن از رودخانه ٔ آیدغمش . محصول آن غلات ، نخود، بزرک و زردآلو. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است . راه مالرو دارد.
قوچ پلنگلغتنامه دهخداقوچ پلنگ . [ پ َ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بالاولایت بخش حومه ٔ شهرستان کاشمر، سکنه ٔ آن 260 تن . آب آن از قنات . محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری است .راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9</sp
چالقوچلغتنامه دهخداچالقوچ . (اِخ ) دهی است جزء دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین که در 64 هزارگزی ضیأآباد و 18 هزارگزی راه شوسه واقع شده و 151 تن سکنه ٔ کرد و فارس دارد. سردسیر است و آ
سرقوچلغتنامه دهخداسرقوچ . [ س َ ] (اِ مرکب ) نام داو از کشتی . (غیاث ). || گوسفند نر. (آنندراج ). || سَرِ قوچ فلان بسلامت باشد؛ مراد آن است که سر مردانه ٔ تو و سر نر تو بسلامت باشد. سابقاً داشها و لوطیهای محل قوچ های جنگی در خانه نگهداری میکردند و می پروردند و با هم می جنگاندند و به بهای گران
سرقوچلغتنامه دهخداسرقوچ . [ س ُ ] (اِ) پری که زنان و مردان ایرانی برای زینت به کلاه خود نصب میکردند. (اشتینگاس ).
کلاته ملاقوچلغتنامه دهخداکلاته ملاقوچ . [ ک َ ت ِ م ُل ْ لا ] (اِخ ) دهی از دهستان شقان است که در بخش اسفراین شهرستان بجنورد واقع است . و 103 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).