دل قویلغتنامه دهخدادل قوی . [دِ ق َ ] (ص مرکب ) قوی دل . معتمد. مطمئن : بسکه خوردم بس زدم زخم گران دل قویتر بوده ام از دیگران .مولوی .
چیره دللغتنامه دهخداچیره دل . [ رَ / رِ دِ] (ص مرکب ) قوی دل . بی پروا. پردل . جسور : به ایران زمین باز کردند روی همه چیره دل گشته و رزم جوی .دقیقی .
اژدهادللغتنامه دهخدااژدهادل . [ اَ دَ دِ ] (ص مرکب )که دل چون اژدها دارد. قوی دل . پرجرأت : بینی از اژدهادلان صف زدگان چو مورچه خانه ٔ مورچه شده چرخ ورای معرکه .خاقانی .