کبالیلغتنامه دهخداکبالی . [ ک َ ] (اِ) کَبل بمعنی رسن و طناب و مراد از کبالی شاید بافنده و تابنده ٔ رسن باشد. (حاشیه ٔ دیوان ناصرخسرو) : دین فخر تو است و ادب و خط و دبیری پیشه ست چو حلاجی و درزی و کبالی .ناصرخسرو.
قبولیلغتنامه دهخداقبولی . [ ق َ ] (حامص ) هر چیزی پذیرفته شده . هر چیزی پسندیده شده . || هرچیزی اقرارکرده شده و ملزم گشته . ملزمی . اقراری . || (اِ) نوعی از پلو که از برنج و باقلا ترتیب دهند. (ناظم الاطباء).
قبولیلغتنامه دهخداقبولی . [ ق َ لی ی ] (ص نسبی ) نسبت است به قبول که بمعنی باد صبا باشد (؟) (ناظم الاطباء).