قُمبادواژهنامه آزادقسمتی از یک سطح که بصورت باد کرده بیرون زده،شبیه یک تاول بزرگ، مثل یک قسمت از لاستیک که که از بقیه سطوح بیرون زده.
کمبودلغتنامه دهخداکمبود. [ ک َ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) کم بودن . کمی . قلت . نقصان ؛ کمبود غذا. کمبود عواید. (فرهنگ فارسی معین ). کسر. کم آمد. نقص . نقیصه . منقصت : کمبود خواربار سبب غلاء آن گردید. از این پارچه یک چارک کمبود دارم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- کمبود
کمبودفرهنگ فارسی عمید۱. کم بودن؛ نقصان.۲. کمی؛ آنچه هنگام شمردن یا وزن کردن چیزی از مقدار معین کم بیاید.
کمبوددیکشنری فارسی به انگلیسیdearth, defect, deficiency, demerit, failure, fault, flaw, inadequacy, lack, need, paucity, pinch, poverty, scarcity, shortage, shortcoming, shortfall, squeeze