قچلغتنامه دهخداقچ . [ ق ُ ] (ترکی ، اِ) قُج . میش نر شاخ دار جنگی . ظاهراً این لفظ ترکی است . (آنندراج ) : پنبه در آتش نهادم من به خویش در فکندم من قچ نر را به میش .مولوی .
قچفرهنگ فارسی عمید= قوچ: ◻︎ از غایت انصاف تو در خطهٴ عالم / با گرگ، قُچ و میش به یک آبخور آمد (مجیرالدین بیلقانی: ۵۷).
چپقی شمعspark plug cap, spark plug connector, plug lead connector, plug capواژههای مصوب فرهنگستانقطعهای که سیم شمع را به شمع اتصال میدهد
بُردار کیوQ vectorواژههای مصوب فرهنگستانبُرداری افقی که واگرایی آن در نظریۀ شبهزمینگَرد و نیمهزمینگَرد در سمت راست معادلۀ امگا ظاهر میشود
قدر کیوQ magnitudeواژههای مصوب فرهنگستانقدر فروسرخ یک جِرم نجومی که به کمک قدر یو و قدر بی و قدر وی محاسبه میشود و مستقل از سرخش (reddening) میانستارهای است
وارون QQ inverse, Q-1واژههای مصوب فرهنگستانوارون مقدار Q که آهنگ فرواُفت انرژی را برای موجهای حجمی یا سطحی در هر دوره مشخص میکند متـ . وارون ضریب کیفیت
قچاقلغتنامه دهخداقچاق . [ ق ُچ ْ چا ] (مغولی ، ص ) باقدرت . (ناظم الاطباء). توانا. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || چاق و فربه . (آنندراج ). زوردار. (ناظم الاطباء).
قچبازلغتنامه دهخداقچباز. [ ق ُ ] (نف مرکب ) قوچباز. آنکه گوسفندان سرزن (شاخ زن ) را با هم بجنگاند. (آنندراج ) : چو دیده جلوه قچباز خویش در میدان سر نشانده همی خورد عاشق حیران .سیفی (از آنندراج ) (بهار عجم ).
قچقلغتنامه دهخداقچق .[ ق ُ چ َ ] (اِخ ) (نهر...) نهری است از نهرهای مازندران و از شعب گرگان رود که شاید کونچی ملا نامیده میشود. در ترجمه ٔ مازندران و استراباد رابینو آمده است : در نزدیکی خرابه های شهر قدیمی گرگان خرم رود از سمت جنوب به گرگان رود میریزد. شعب دیگرش از طرف جنوب عبارتند از: نهره
قچقارلغتنامه دهخداقچقار. [ ق ُ ] (ترکی ، اِ) قُجْغار. گوسفند گشنی . (برهان ) (آنندراج ). گوسپند پروار گشنی . (ناظم الاطباء).
قوچلغتنامه دهخداقوچ . (ترکی ، اِ) گوسفند شاخ دار جنگی را گویند. (آنندراج ) (برهان ). میش شاخ دار نر. (فرهنگ نظام ). قچ . کبش (معرب آن ). (حاشیه ٔ برهان چ معین ). قچقار.گوسفند نر سه یا چهار ساله اخته ناشده که غالباً شاخ دارد. || بز کوهی . (فرهنگ فارسی معین ).- سر قوچ به س
رفاقلغتنامه دهخدارفاق . [ رِ ] (ع اِ) ریسمانی که بدان بازوی شتر بندند تا آهسته رود. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). رشته ای که با آن بازوی شتر را ببندند هرگاه بیم آن رود که آرزومند وطن خود شود. ج ، رُفُق . (از اقرب الموارد). || دورویی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || ج ِ رفقة، به
میشلغتنامه دهخدامیش . (اِ) گوسفند. گوسپند. مطلق گوسفند باشد خواه ماده و خواه نر. در مهذب الاسماء و منتهی الارب ذیل کلمه ٔنعجه آمده است ماده میش ؛ پس میش باید نر هم داشته باشد و دهار در کلمه ٔ العافظة می نویسد میشینه ٔ نر و بزینه . گوسپند اعم از نر و ماده در قدیم به معنی ضأن یعنی گوسفند می آ
پیلغتنامه دهخداپی . [ پ َ / پ ِ ی ِ ] (حرف اضافه ) برای ِ. بهرِ. ل ِ. جهت ِ. علت ِ. واسطه ٔ. سبب ِ : من امروز نز بهر جنگ آمدم پی پوزش نام و ننگ آمدم . فردوسی .سپه را بکردار پروردگاربهر جای بر
قچاقلغتنامه دهخداقچاق . [ ق ُچ ْ چا ] (مغولی ، ص ) باقدرت . (ناظم الاطباء). توانا. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || چاق و فربه . (آنندراج ). زوردار. (ناظم الاطباء).
قچبازلغتنامه دهخداقچباز. [ ق ُ ] (نف مرکب ) قوچباز. آنکه گوسفندان سرزن (شاخ زن ) را با هم بجنگاند. (آنندراج ) : چو دیده جلوه قچباز خویش در میدان سر نشانده همی خورد عاشق حیران .سیفی (از آنندراج ) (بهار عجم ).
قچقلغتنامه دهخداقچق .[ ق ُ چ َ ] (اِخ ) (نهر...) نهری است از نهرهای مازندران و از شعب گرگان رود که شاید کونچی ملا نامیده میشود. در ترجمه ٔ مازندران و استراباد رابینو آمده است : در نزدیکی خرابه های شهر قدیمی گرگان خرم رود از سمت جنوب به گرگان رود میریزد. شعب دیگرش از طرف جنوب عبارتند از: نهره
قچقارلغتنامه دهخداقچقار. [ ق ُ ] (ترکی ، اِ) قُجْغار. گوسفند گشنی . (برهان ) (آنندراج ). گوسپند پروار گشنی . (ناظم الاطباء).
آقچواژهنامه آزادنام روستایی در بخش بام از شهرستان اسفراین است که آب و هوای کوهستانی با بارش های فصلی دارد.