کش کش کشلغتنامه دهخداکش کش کش . [ ک ِ ک ِ ک ِ / ک ُ ک ُ ک ُ ] (صوت ) آوازی که بدان سگ را بر سگی یا بر غریبی آغالند. (یادداشت مؤلف ) . || کلمه ای است که برای آرام کردن طفل شیرخواره ٔ گریان و خوابانیدن او گویند و عرب بیسک و ویسک گوید. (یادداشت مؤلف ).
comparableدیکشنری انگلیسی به فارسیقابل مقایسه است، قابل مقایسه، قیاس پذیر، برابرکردنی، مانند کردنی، نظیر، مانند
مقارندیکشنری عربی به فارسیقياس پذير , قابل مقايسه , تطبيقي , مقايسه اي , نسبي , تفضيلي (بطور اسم) , درجه تفضيلي , صفت تفضيلي
قیاسلغتنامه دهخداقیاس . (اِخ ) دهی است از دهستان کچلرات بخش پلدشت شهرستان ماکو، سکنه ٔ آن 209 تن . آب آن از چشمه و مسیل . محصول آن غلات و پنبه . شغل اهالی زراعت ، گله داری و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <sp
قیاسلغتنامه دهخداقیاس . [ ق َی ْ یا ] (ع ص ) اسب تازنده . (منتهی الارب ). الذی یرسل الخیل . (اقرب الموارد).
قیاسفرهنگ فارسی عمید۱. برسی چیزی با روی چیز دیگر از روی مشابهت؛ سنجش؛ مقایسه.۲. اندازهگیری.۳. گمان.۴. (اسم) اندازه.⟨ قیاس معالفارق: قیاس کردن چیزی با چیز دیگر بیآنکه مناسبت و اشتراکی میان آن دو باشد.
قیاسلغتنامه دهخداقیاس . (ع اِ) ج ِ قوس . (از اقرب الموارد). رجوع به قوس شود. || (مص ) به ناز خرامیدن . (از اقرب الموارد). || اندازه گرفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اندازه گرفتن دو چیز. دو چیز را با هم سنجیدن . (فرهنگ فارسی معین ). برابر گرفتن با کسی در قیام و بر روشی رفتن که دیگری بر آ
حسن قیاسلغتنامه دهخداحسن قیاس . [ ح ُ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نزد بلغاء آن است که در ربط لفظی آورد مکرر و مفهوم آن دو چیز باشد و اگر هر دو جا یک مفهوم مراد دارند معنی تمام نگردد. مانند:ای آنکه خدات داد ملک ابدی در جان بخشی بنام خود سنگ زدی اسکندر اگر پیل ز شاهان ستدی آنی تو
خط مقیاسلغتنامه دهخداخط مقیاس . [ خ َطْ طِ م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خط تعیین درجه . || خطی که بدان اندازه ٔ چیزی را معین کنند. (ناظم الاطباء).
خلاف قیاسلغتنامه دهخداخلاف قیاس . [ خ ِ / خ َ ف ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مخالف نتیجه ٔ حاصله از قیاس . || مخالف قیاس فقهی . || برخلاف قواعد صرف و نحو.
روشن قیاسلغتنامه دهخداروشن قیاس . [ رَ / رُو ش َ ق َ ] (ص مرکب ) روشن رای . کنایه از کسی که فکر صحیح و تدبیر صائب داشته باشد. (آنندراج ). کنایه از صاحب فراست . (انجمن آرا) (از برهان ). زیرک و تیزفهم و بافراست . (ناظم الاطباء) : نکوسیرتش