قیطانلغتنامه دهخداقیطان . [ ق َ / ق ِ ] (اِ) نوعی ریسمان که از ابریشم بافند و برای برشته کردن دانه های تسبیح و امثال آن بکار میرود. رشته از چند ریسمان بهم بافته که بر حاشیه ٔ جاجیم دوزند و دگمه و مادگی از آن کنند و بند سبحه از آن سازند. آنندراج در کلمه ٔقیطون
کتانلغتنامه دهخداکتان . [ ک َت ْ تا / ک َ ] (ع اِ) نباتی است بقدر ذرعی ، ساق و برگش باریک و گلش لاجوردی است و پوست وی را همچون پنبه ریسند و جامه اش معتدل است در گرمی و سردی و خشکی و به اندام نچسبد و رافع حرارت و باعث تقلیل خوی است . (از منتهی الارب ). اعشی ال
کپیتانلغتنامه دهخداکپیتان . [ ک َ ] (فرانسوی ، اِ) ناخدای کل در کشتیهای جنگی قدیم . || کاپیتان . کاپیتن . درجه ای از درجات لشکری معادل با سروان (اصطلاح امروزی ) و سلطان (اصطلاح سابق ). و رجوع به کاپیتن شود. || ریش سفید صاحب اختیار مهمات پادشاه فرنگ و کسی که از جانب پادشاه فرنگ داروغه ٔ بندرعباس
کتانلغتنامه دهخداکتان . [ ک ِ ] (موصول + ضمیر) مخفف که تان . مرکب از «که » + «تان » (ضمیر شخصی متصل دوم شخص جمع که حالت مفعولی و اضافه پیدا می کند : بی علم بر عمل چو خران می چرارویدزیرا کتان زجهل هوی مقتدا شده ست . ناصرخسرو.نگر کتا
کتانلغتنامه دهخداکتان . [ ک ُت ْ تا ] (ع اِ) جانورکی است سرخ و گزنده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
قتانلغتنامه دهخداقتان .[ ق َ / ق ُ ] (ع اِ) گرد و غبار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). قتام . رجوع به قتام شود.
قیطانیلغتنامه دهخداقیطانی . [ ق َ / ق ِ ] (ص نسبی ) منسوب به قیطان .- لب قیطانی ؛ لبی که نهایت باریک است .
قیطانیهلغتنامه دهخداقیطانیه .[ ق َ نی ی َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مزدقانچای بخش نوبران شهرستان ساوه ، سکنه ٔ آن 537 تن . آب آن از قنات . محصول آن غلات ، بنشن ، پنبه و مختصر انگور. شغل اهالی زراعت ، مختصر گله داری و صنایع دستی زنان آنجا قالیچه و جاجیم بافی است
قیطانبافیbraiding, plaitingواژههای مصوب فرهنگستانفرایند درهمرَوی (interlacing) سه رشته نخ یا بیشتر که در نتیجۀ آن رشتهها بهصورت ضربدری بر روی هم قرار میگیرند
خفت قیطانیmarline hitch/ marlin hitchواژههای مصوب فرهنگستاننیمخفتی که از یک بار زیر و رو بردن دو سر یک طناب یا دو طناب متفاوت حاصل میشود
علاقه بندفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که از ابریشم رشته یا قیطان میبافد.۲. کسی که نخ، ابریشم، و قیطان میفروشد.
قیطانیلغتنامه دهخداقیطانی . [ ق َ / ق ِ ] (ص نسبی ) منسوب به قیطان .- لب قیطانی ؛ لبی که نهایت باریک است .
قیطانیهلغتنامه دهخداقیطانیه .[ ق َ نی ی َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مزدقانچای بخش نوبران شهرستان ساوه ، سکنه ٔ آن 537 تن . آب آن از قنات . محصول آن غلات ، بنشن ، پنبه و مختصر انگور. شغل اهالی زراعت ، مختصر گله داری و صنایع دستی زنان آنجا قالیچه و جاجیم بافی است
قیطانبافیbraiding, plaitingواژههای مصوب فرهنگستانفرایند درهمرَوی (interlacing) سه رشته نخ یا بیشتر که در نتیجۀ آن رشتهها بهصورت ضربدری بر روی هم قرار میگیرند