لابیدنلغتنامه دهخدالابیدن . [ دَ ] (مص ) لابه کردن : بدار دنیا چون برفروخت آتش ظلم سکار آن بجهنم همی خورد چو ظلیم چو خون و ریم بپالوده خیره از مردم به دوزخ اندرلابد که خون دهندش و ریم .سوزنی .|| لافیدن ، سخنان زیاده از حد گفت
گلابدانفرهنگ فارسی عمیدجای گلاب؛ گلابپاش: ◻︎ مهر از سر نامه برگرفتم / گفتی که سر گلابدان است (سعدی۲: ۳۴۸).
گلابدانلغتنامه دهخداگلابدان . [ گ ُ ] (اِ مرکب ) ظرف گلاب . (ناظم الاطباء). آوندی که در آن گلاب ریزند : نوز گل اندر گلابدان نرسیده قطره بر آن چیست چون گلاب مصعّد. منوچهری .یکی بر جای ساغر دف گرفته یکی گلابدان بر کف گرفته . <p
گلابدانفرهنگ فارسی معین(گُ) (اِ.) ظرفی مانند تُنگ کوچک دسته دار باگردن باریک و بلند و معمولاً دارای لوله که در آن گلاب می ریزند، گلاب پاش .
تلابیدنلغتنامه دهخداتلابیدن . [ ت َ دَ ] (مص ) تراویدن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (فرهنگ فارسی معین ). لغتی در تراویدن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : خالی از خود بود و پر از عشق دوست پس ز کوزه آن تلابد کاندر اوست ._(مولوی (برطبق نسخه ٔ نیکلسن ، از یادداشت بخط مر