لادلغتنامه دهخدالاد. (اِ) دیوار از گل برآورده . دیوار. چینه . چینه ٔ دیوار. (تفلیسی ). دیواری باشد که از گل بر هم نهاده بود و گویند به چینه برآورده است و به لاد کرده . (لغت نامه ٔ اسدی ). دیوار باشد چه سرلاد سر دیوار و بن لاد بن دیوار را گویند. (برهان ). لاد دیوار است و بن لاد و سرلاد به معن
لادلغتنامه دهخدالاد. (اِخ ) محمد دهلوی او راست : مؤیدالفضلاء در لغت فارسی و عربی و ترکی که در نول کشور به سال 1302 هَ .ق . به طبع رسیده است .
لادلغتنامه دهخدالاد. (اِخ ) نام شهر لار بوده است در قدیم و این زمان دال براء تبدیل یافته . (برهان ) : سپاهان به گودرز کشواد دادبه گرگین میلاد هم لاد داد. فردوسی .و چون مشهور است که ملک لار گرگین میلاد و اولاد او داشتند دور نیست که
لادفرهنگ فارسی عمید۱. دیوار.۲. هر طبقه از دیوار گِلی؛ چینۀ دیوار.۳. پی؛ بیخ؛ بنیاد: ◻︎ به پای پست کند برکشیده گردن شیر / به دست رخنه کند لاد آهنیندیوار (عنصری: ۱۴۵).۴. خاک.
لاد از لاد افکندنلغتنامه دهخدالاد از لاد افکندن . [ اَ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) زیر و زبر کردن : جاودان زی و همین رسم و همین عادت دارخانه ٔ قرمطیان را بفکن لاد از لاد.فرخی .
لاد از لاد برگشادنلغتنامه دهخدالاد از لاد برگشادن .[ اَ ب َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) ویران کردن : بتان شکسته و بتخانه ها فکنده ز پای حصارهای قوی برگشاده لاد از لاد.فرخی .
لات و لوتلغتنامه دهخدالات و لوت . [ ت ُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) لات و پات . رجوع به لات شود : قومی همه مرد لات و لوتندباد جبروت در بروتند. خاقانی .- لات و لوت و آسمان جل ؛ سخت فقیر و بی چیز.کلمه ٔ لوت همان رو
لاد از لاد افکندنلغتنامه دهخدالاد از لاد افکندن . [ اَ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) زیر و زبر کردن : جاودان زی و همین رسم و همین عادت دارخانه ٔ قرمطیان را بفکن لاد از لاد.فرخی .
لاد از لاد برگشادنلغتنامه دهخدالاد از لاد برگشادن .[ اَ ب َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) ویران کردن : بتان شکسته و بتخانه ها فکنده ز پای حصارهای قوی برگشاده لاد از لاد.فرخی .
لادمخلغتنامه دهخدالادمخ . [ دَ م َ] (اِخ ) نام دهی جزء دهستان مرکزی بخش صومعه سرا از شهرستان فومن دارای 708 تن سکنه . در دوهزارگزی باختری صومعه سرا واقع است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
لادائملغتنامه دهخدالادائم . [ ءِ ] (ع ص مرکب ) (اصطلاح منطق ) قیدی بود که در آخر هر یک از قضایای پنجگانه : مشروطه ٔ عامه ، عرفیه ٔ عامه ، وقتیه ٔ مطلقه ، منتشره ٔ مطلقة، مطلقه ٔ عامه ، درآید. رجوع به لادوام شود.
لادخانلغتنامه دهخدالادخان . (اِخ ) نام غلام ِ حسن خان میواتی که خواجه ٔ خود را پس از انهزام از لشکر ظهیرالدین بابر بکشت و در چاه افکند. (تاریخ شاهی ص 118).
لاذلغتنامه دهخدالاذ. (اِ) لاد. چینه ٔ دیوار. || اصل . لاد. || نوعی است از جامه . (مهذب الاسماء). پرنیان نرم . لاد. دیبای تنک و نرم . کسوتی نفیس از حریر که در چین سازند.
رشد پسینsecondary growthواژههای مصوب فرهنگستانرشد حاصل از فعالیت سرلادهای جانبی یعنی بُنلاد آوندی و بُنلاد چوبپنبه
لادمخلغتنامه دهخدالادمخ . [ دَ م َ] (اِخ ) نام دهی جزء دهستان مرکزی بخش صومعه سرا از شهرستان فومن دارای 708 تن سکنه . در دوهزارگزی باختری صومعه سرا واقع است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
لاد از لاد افکندنلغتنامه دهخدالاد از لاد افکندن . [ اَ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) زیر و زبر کردن : جاودان زی و همین رسم و همین عادت دارخانه ٔ قرمطیان را بفکن لاد از لاد.فرخی .
لاد از لاد برگشادنلغتنامه دهخدالاد از لاد برگشادن .[ اَ ب َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) ویران کردن : بتان شکسته و بتخانه ها فکنده ز پای حصارهای قوی برگشاده لاد از لاد.فرخی .
لادائملغتنامه دهخدالادائم . [ ءِ ] (ع ص مرکب ) (اصطلاح منطق ) قیدی بود که در آخر هر یک از قضایای پنجگانه : مشروطه ٔ عامه ، عرفیه ٔ عامه ، وقتیه ٔ مطلقه ، منتشره ٔ مطلقة، مطلقه ٔ عامه ، درآید. رجوع به لادوام شود.
لادخانلغتنامه دهخدالادخان . (اِخ ) نام غلام ِ حسن خان میواتی که خواجه ٔ خود را پس از انهزام از لشکر ظهیرالدین بابر بکشت و در چاه افکند. (تاریخ شاهی ص 118).
پولادلغتنامه دهخداپولاد. (اِخ ) ابن شادی بیک .از فرزندان جوجی خان بن چنگیزخان (بیست و ششمین ) حاکم دشت قبچاق . (حبیب السیر چ خیام . تهران ج 3 ص 76).
پیرمحمد پولادلغتنامه دهخداپیرمحمد پولاد. [ م ُ ح َم ْ م َ دِ ] (اِخ ) از امیران میرزا شاهرخ پسر امیر تیمور گورکان . (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 482).
پیلادلغتنامه دهخداپیلاد. (اِخ ) دوست ارست و شوهر الکتر. رجوع به ارست (از اساطیر یونان ) شود. صاحب قاموس الاعلام ترکی آرد: پیلاد پسر استرفیوس پادشاه فوکیده و دوست صادق ارست از قهرمانان یونان قدیم که وی را همه جا دنبال میکرد و آنی از او جدا نمیگشت و باخواهرش الکتره ازدواج کرد و پس از گذشته شدن پ