لادنلغتنامه دهخدالادن . [ دَ ] (اِ) در معنی امروزی لادن نام قسمی گل است از خانواده ٔ تروپئولاسه . دارای ساقه ٔ نازک و خزنده و برگهای گرد و گلهای کم پر یا پرپَر زرد؛ نارنجی یا قرمز ودورنگ . رقمهایش عبارتند از لادن پاکوتاه که در ایران بسیار است و لادن پرپر و لادن گل درشت . این گل پس از کشف آمری
لادنلغتنامه دهخدالادن . [ دَ ] (اِ) لاذَن . عنبر عسلی . جنسی بود از معجونات و عطربرسان دوشاب . سیاه و خوشبوی بود (نسخه ای از لغت نامه ٔ اسدی ). جنسی است از معجون بر مثال دوشاب و گونه ای عنبردار رسیده . (نسخه ٔ اسدی ). جنسی است از معجونهای خوشبو برنگ سیاه . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). نوعی
لادنلغتنامه دهخدالادن . [ دَ ] (اِخ ) از نواحی شرقی زاهدان در جنوب غربی میرجاوه . و شاید لادن شاهنامه همین لادن باشد.
لادنلغتنامه دهخدالادن . [ دَ ] (اِخ ) نام رزمگاهی که جنگ هومان با گودرز بدانجا بوده است : بدو گفت گیو ای فرومایه مردز لادن چه گوئی و روز نبردنه مردی بد آن جنگ و خون ریختن شبیخون ز ترکان و آویختن . فردوسی .به لادن مرا دیده ا
لائیدنلغتنامه دهخدالائیدن . [ دَ] (مص ) گفتن باشد لکن گفتنی نه بوجه چنانچه در هرزه لائیدن ، بیهده گفتن و هرزه لای ، هرزه گوی و هرزه لائی ، بیهده گوئی . برغست خائی ، ژاژخائی . یاوه سرای : رعد را ابر گفته اینش کفش وقت این لاف نیست هرزه ملای .
لاذنلغتنامه دهخدالاذن . [ ذَ ] (اِ) لادن . رجوع به لادن شود. رطوبتی است که به پشم و ریش بز و سم آن نشیند. وقتی که گیاه قیسوس یا قستوس را چرا کند. آنچه در موی چسبد نیکوتر است . نافع نزلات و سرفه و درد گوش و مسخن و ملین و مفتح سدد و دهن رگها و مدّر بول و حیض . و آنچه در سم وی آویزد. دردی و زبون
لاذنلغتنامه دهخدالاذن . [ ذَ ] (اِخ ) (شیخ ...) امام ِ سلطان اسکندر لودی از سلاطین هند در قرن هشتم هجری . (تاریخ شاهی ص 63).
لاذنلغتنامه دهخدالاذن . [ ذَ ] (اِخ ) نام پزشکی از شاگردان بقراط. (ابن الندیم ) (تاریخ الحکماء قفطی ص 94).
لادنهلغتنامه دهخدالادنه . [ دَ ن َ / ن ِ ] (اِ) گیاهی باشد که از پوست ساق آن ریسمان سازند. و به هندی سن گویند. (غیاث ) (برهان ). || فارسی لادن . (صیدنه ٔ ابوریحان بیرونی ). رجوع به لادن ، عنبر عسلی ، شود.
لادنیانTropaeolaceaeواژههای مصوب فرهنگستانتیرهای از کلمسانان علفی یک یا چندساله با سه سرده و 92 گونه که در نواحی معتدل و نیمهگرمسیری و گرمسیری میرویند؛ برگهای آنها دارای آرایش متناوب یا متقابل و مسطح و دمبرگدار است و گلهایشان منفرد و محوری (axillary) و معمولاً بسیار نامنظم و در برخی موارد تا حدودی نامنظم با گُلپوشی جداجام و جداکاسه
فروقودی لادنلغتنامه دهخدافروقودی لادن . [ ] (اِ) دوایی است حریف و خوشبو و گفته اند نباتی است شبیه به خامالادن اسود و بیخ آن طولانی ، سبک و عریض و بوی آن تند شبیه به بوی حرف . چون به آب طبخ نمایند و بیاشامند رعاف آورد و طحال را نافع است . (فهرست مخزن الادویه ).
لادنهلغتنامه دهخدالادنه . [ دَ ن َ / ن ِ ] (اِ) گیاهی باشد که از پوست ساق آن ریسمان سازند. و به هندی سن گویند. (غیاث ) (برهان ). || فارسی لادن . (صیدنه ٔ ابوریحان بیرونی ). رجوع به لادن ، عنبر عسلی ، شود.
لادنیانTropaeolaceaeواژههای مصوب فرهنگستانتیرهای از کلمسانان علفی یک یا چندساله با سه سرده و 92 گونه که در نواحی معتدل و نیمهگرمسیری و گرمسیری میرویند؛ برگهای آنها دارای آرایش متناوب یا متقابل و مسطح و دمبرگدار است و گلهایشان منفرد و محوری (axillary) و معمولاً بسیار نامنظم و در برخی موارد تا حدودی نامنظم با گُلپوشی جداجام و جداکاسه
سالادنلغتنامه دهخداسالادن . [ دَ ] (اِخ ) تحریف ملک الناصر صلاح الدین یوسف بن ایوب در زبانهای اروپائی .
فروقودی لادنلغتنامه دهخدافروقودی لادن . [ ] (اِ) دوایی است حریف و خوشبو و گفته اند نباتی است شبیه به خامالادن اسود و بیخ آن طولانی ، سبک و عریض و بوی آن تند شبیه به بوی حرف . چون به آب طبخ نمایند و بیاشامند رعاف آورد و طحال را نافع است . (فهرست مخزن الادویه ).