لازمهفرهنگ فارسی عمید۱. آنچه وجودش برای بودن چیزی یا پدید آمدن وضعیتی مورد نیاز است.۲. (صفت) [قدیمی] = لازم
لازمةلغتنامه دهخدالازمة. [ زِ م َ ] (ع ص ، اِ) مؤنث لازم . مقتضی : لازمه ٔ این کار اینست که ... لازمه ٔ این گفته یا این فعل فلان است .
لازمیلغتنامه دهخدالازمی . [ زِ ] (ص نسبی ) صاحب آنندراج گوید لازم مقابل متعدی را در عرف لازمی میگویند به زیادت تحتانی و غلط است چرا که لازم خود صیغه ٔ اسم فاعل است حاجت به یاء فاعلیت ندارد. - انتهی . (در تداول فارسی لازمی گفته نمیشود، شاید در هند معمول بوده است ).- سکون لا
لازمةلغتنامه دهخدالازمة. [ زِ م َ ] (ع ص ، اِ) مؤنث لازم . مقتضی : لازمه ٔ این کار اینست که ... لازمه ٔ این گفته یا این فعل فلان است .
prerequisiteدیکشنری انگلیسی به فارسیپيش نياز، پیش نیاز، لازمه، شرط لازم، شرط قبلی، لازمه امری، پیش بایست
ملازمهلغتنامه دهخداملازمه . [ م ُ زَ م َ / زِ م ِ ] (از ع ، اِمص ) ملازمت . ملازمة. رجوع به ملازمت و ملازمة شود. || (اصطلاح فلسفی ) حکمی که حکم دیگر را اقتضا کند مانند وجود دود برای آتش در روز و وجود آتش برای دود در شب . (از تعریفات جرجانی ). همبستگی میان دو ام
بالملازمهلغتنامه دهخدابالملازمه . [ بِل ْ م ُ زَ م َ ] (ع ق مرکب ) (از: ب + ال + ملازمه ). ملازمةً. بهمراه . همراه . مع. || در صحبت ، در کنار. و رجوع به ملازمت شود.