استیصال، بیچارگی، ناچاری، ناگزیری
لاعلاجی . [ ع ِ ] (حامص مرکب ) ناگزیری . ناچاری . ضرورت . بی چارگی . لابدی .
درماندگی،ناچاری:از درد ()به گربه می گه باجی.
لاعلاجی
لابدی، لاعلاجی، ناچاری
ناامیدی، نومیدی، بیچارگی، لاعلاجی، نومیدی زیاد، خلی
استیصال، اضطراری، بیچارگی، ضرورت، عجز، لابدی، لاعلاجی
اضطرار، پریشانی، تهیدستی، درماندگی، عجز، فقر، فلاکت، لاعلاجی، ناچاری