لاغرلغتنامه دهخدالاغر. [ غ َ ] (ص ) مقابل فربه . نزار. باریک . باریک اندام . اَعجف . بات ّ. ابضع. تاک ّ. خجیف . خاسف . خل ّ. رجیع. دانق . رزیح . زک ّ. ساهمة. (شتر...) سودالبطون . سغل ، شنون . شاس . ضئیل . ضعیف . ضمد. ضاوی . عجفاء. غث ّ. غثیث . مدخول . غرا. غراة. مهزول . مضطئل . منهوس . متخاوش
لاغرلغتنامه دهخدالاغر. [ غ َ ] (اِخ ) دیهی است به شش فرسنگی میانه شمال و مغرب خنج . (فارس نامه ٔ ناصری ). نام محلی بر سر راه شیراز و سیراف (طاهری حالیه )از راه فیروزآباد میان کارزین و کرّان . و آن از نواحی کارزین است و گرمسیر است و هوا و آب ناموافق و درختان خرما و مردمان راه زن و در این دو جا
لاغرلغتنامه دهخدالاغر. [ غ َ ] (اِخ ) قاضی احمد از شعرای ایران است . از مردم سیستان و شغل قضای آنجا داشت و بسبب لاغری جسم این تخلص گرفت و به قاضی لاغر شهرت یافت . وی به سال 958 درگذشته است او از حاکم وقت مملکت برنجید و به قندهار گریخت و این قطعه از آنجا به وی
لاغیرلغتنامه دهخدالاغیر. [ غ َ ] (ع ق مرکب ) نه دیگری :اوست و لاغیر. این است و لاغیر، اوست و نه جز او. استعانت ما از تست بس و لاغیر. که هریک از باد غرور دم اَنا و لاغیری میزند. (رشیدی ). من بودم و او و لاغیر.
گوش لاغرلغتنامه دهخداگوش لاغر. [ غ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان صالح آباد بخش جنت آباد شهرستان مشهد واقع در 12هزارگزی شمال باختری صالح آباد، سر راه شوسه ٔ عمومی مشهد به صالح آباد. جلگه و معتدل و سکنه ٔ آن 357 تن است . آب آن از قن
لاغر زمینلغتنامه دهخدالاغر زمین .[ غ َ زَ ] (اِخ ) نام محلی در بیشه از توابع بارفروش . (مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 118).
لاغرسرونلغتنامه دهخدالاغرسرون . [ غ َ س ُ ] (ص مرکب ) اَرْسَح . (منتهی الارب ): ارساح ؛ لاغرسرون کردن . (تاج المصادر بیهقی ).
لاغرسرینلغتنامه دهخدالاغرسرین . [ غ َ س ُ ] (ص مرکب ) اَرْسَح . رَسحاء؛ زن لاغرسرین . اَرصع؛ آنکه سرین لاغر دارد. مصواء؛ زن لاغرسرین . رَسح ؛ لاغری سرین و لاغری هر دو ران . هزلاع ؛ بچه گرگ لاغرسرین که از کفتار پیدا شود. (منتهی الارب ).
لاغرانلغتنامه دهخدالاغران . [ غ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان هرم و کاریان بخش جویم ، شهرستان لار. واقع در 36 هزارگزی جنوب باختری جویم و دامنه ٔ کوه الهر. دامنه گرمسیر و مالاریائی دارای 382 تن سکنه . فارسی محلی زبان . آب آن از چاه و
لاغربدنلغتنامه دهخدالاغربدن . [ غ َ ب َ دَ ] (ص مرکب ) نزار. لاغرجسم . لاغرتن : ذباءة؛ دختر لاغربدن ملیح و نمکین سبک روح . عنفص ؛ زن لاغربدن بسیارحرکت . (منتهی الارب ).
لاغرسرونلغتنامه دهخدالاغرسرون . [ غ َ س ُ ] (ص مرکب ) اَرْسَح . (منتهی الارب ): ارساح ؛ لاغرسرون کردن . (تاج المصادر بیهقی ).
لاغرسرینلغتنامه دهخدالاغرسرین . [ غ َ س ُ ] (ص مرکب ) اَرْسَح . رَسحاء؛ زن لاغرسرین . اَرصع؛ آنکه سرین لاغر دارد. مصواء؛ زن لاغرسرین . رَسح ؛ لاغری سرین و لاغری هر دو ران . هزلاع ؛ بچه گرگ لاغرسرین که از کفتار پیدا شود. (منتهی الارب ).
لاغر زمینلغتنامه دهخدالاغر زمین .[ غ َ زَ ] (اِخ ) نام محلی در بیشه از توابع بارفروش . (مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 118).
لاغر شکملغتنامه دهخدالاغر شکم . [ غ َ ش ِ ک َ ] (ص مرکب ) مصمعه . طوی ؛ مرد لاغرشکم . هیفاء؛ زن لاغرشکم . هیف ؛ لاغرشکم و باریک میان گردیدن . اسمأل الرجل ؛ لاغر و باریک شکم گردید. (منتهی الارب ).
حامدالاغرلغتنامه دهخداحامدالاغر. [ م ِ دُل ْاَ غ َ ] (اِخ ) یکی از فارغ التحصیلان دارالمعلمین بیروت در 1914 م . او راست : حقائق التاریخ الاسلامی مطبوع در بیروت بسال 1331 هَ . ق . (معجم المطبوعات ص 738</s
گوش لاغرلغتنامه دهخداگوش لاغر. [ غ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان صالح آباد بخش جنت آباد شهرستان مشهد واقع در 12هزارگزی شمال باختری صالح آباد، سر راه شوسه ٔ عمومی مشهد به صالح آباد. جلگه و معتدل و سکنه ٔ آن 357 تن است . آب آن از قن
قاضی لاغرلغتنامه دهخداقاضی لاغر. [ غ ِ ] (اِخ ) احمد سیستانی . از مشاهیر شعرای ایران است . رجوع به لاغری قاضی و قاموس الاعلام ترکی ج 5 ص 3965 و ریحانة الادب ج 3 ص 406</s
میان لاغرلغتنامه دهخدامیان لاغر. [ غ َ ] (ص مرکب ) کمرباریک . کمرلاغر. که کمری باریک و لاغر دارد. (از یادداشت مؤلف ) : همش رنگ و بوی و همش قد و شاخ سواری میان لاغرو برفراخ .فردوسی .