لایقلغتنامه دهخدالایق . [ ی ِ ] (ع ص ) درخورِ. سزا. سزاوار. شایان . شایسته ٔ. برازنده ٔ. زیبا. (زمخشری ). ازدرِ. زیبنده ٔ.زیبای ِ. برازای ِ. برازا. جدیر. حقیق . قمین . خلیق . حری . قَرف . (منتهی الارب ). بابت ِ. مستوجب : نگونسار آویزم او را به چاه که چاهست اورا
لایقفرهنگ مترادف و متضادارزنده، باکفایت، باوجود، برازنده، درخور، زیبنده، سزاوار، شایان، شایسته، شایسته، صلاحیتدار، قابل، مستحق، مستعد ≠ نالایق
لیغ و لاغلغتنامه دهخدالیغ و لاغ . [ غ ُ] (اِ مرکب ، از اتباع ) رجوع به لاغ شود : گه خیال آسیا و باغ و راغ گه خیال میغ و ماغ و لیغ و لاغ .مولوی .
تیمگان قهرمانان اروپاUEFA Champions League, Champions League, European Champion's Cupواژههای مصوب فرهنگستاننام رسمی جام قهرمانان اروپا که میان تیمهایی برگزار میشود که در تیمگانهای ملی خود حائز بالاترین رتبهها شدهاند
رَزدانهlake, colour lake, lake colourواژههای مصوب فرهنگستاننوعی رنگدانۀ متشکل از مادۀ رنگی آلی و انحلالپذیر که به پایهای معدنی پیوند خورده است
لایقاسلغتنامه دهخدالایقاس . [ ی ُ ] (ع جمله ٔ فعلیه ) (از: لا + یقاس ) قیاس کرده نشود. اشاره است به مثل «لایقاس الملائکة بالحدادین ». و این مثل از آنجاست که چون آیه ٔ «علیها تسعة عشر» (قرآن 30/74) (یعنی دربانان دوزخ نوزده تن اند) نازل شد یکی از کفار عرب به یارا
لایقرءلغتنامه دهخدالایقرء. [ ی ُ رَءْ ](ع ص مرکب ) (از: لا + یقرء) که خوانده نشود. خوانده ناشدنی . غیرقابل خواندن .
لایقرأفرهنگ فارسی معین(یُ رَ) [ ع . ] 1 - (جملة فعلی ) خوانده نمی شود. 2 - (ص .) ناخوانا، غیرقابل خواندن .
لاقلغتنامه دهخدالاق . (از ع ، ص ) مخفف لایق . رجوع به لایق شود: لاق گیس تو یا او یا من و غیره ، لایق گیسوی تو یا او یا من .
لایقاسلغتنامه دهخدالایقاس . [ ی ُ ] (ع جمله ٔ فعلیه ) (از: لا + یقاس ) قیاس کرده نشود. اشاره است به مثل «لایقاس الملائکة بالحدادین ». و این مثل از آنجاست که چون آیه ٔ «علیها تسعة عشر» (قرآن 30/74) (یعنی دربانان دوزخ نوزده تن اند) نازل شد یکی از کفار عرب به یارا
لایقرءلغتنامه دهخدالایقرء. [ ی ُ رَءْ ](ع ص مرکب ) (از: لا + یقرء) که خوانده نشود. خوانده ناشدنی . غیرقابل خواندن .
خلایقلغتنامه دهخداخلایق . [ خ َ ی ِ ] (ع اِ) خلائق . ج ِ خلیقة. (دهار) (ناظم الاطباء). برایا. مخلوقات . مردم . (یادداشت بخط مؤلف ) : و پولی (پُلی ) ساختند و خلایق و چهارپایان بدان می گذشتند. (ترجمه ٔ تفسیر طبری ).ندانم یک تن از جمع خلایق که در دل تخم مهر تو نکش
سلایقلغتنامه دهخداسلایق . [ س َ ی ِ ] (ع اِ) ج ِ سلیقه به معنی سرشت و نشان و جز آن . (آنندراج ) (منتهی الارب ).
نالایقلغتنامه دهخدانالایق . [ ی ِ ] (ص مرکب ) بی لیاقت . (ناظم الاطباء). که قابلیت و لیاقت ندارد. بی عرضه . بی کفایت . || ناقابل . بی ارزش .کم بها. که لایق و ارجمند و ارزنده نیست : گر به سوی ضعفایت ز تفقد نظری است جان نالایق من پیشکش مختصری است . <p class="au