صاحبمنصب رفتنیlame duckواژههای مصوب فرهنگستانمقام مسئولی که جانشین او مشخص شده است و هفتههای آخر مسئولیتش را میگذراند متـ . رفتنی
تیغه 6slide 1, lame (fr.)واژههای مصوب فرهنگستانصفحۀ شیشهای که نمونۀ مورد مطالعۀ میکروسکوپی را بر روی آن قرار دهند
مدیریت تردد محلیlocal area traffic management, LATMواژههای مصوب فرهنگستانایمنسازی و سکونتپذیرسازی خیابانهای محلی با بهرهگیری از تجهیزات و موانع فیزیکی و روشهای غیرفیزیکی
لگاملغتنامه دهخدالگام . [ ل ُ / ل ِ ] (اِ) لجام (به کسر اول معرب لگام است ). دهنه . دهانه لغام . عنان . جوالیقی گوید: اللجام ، معروف و ذکر قوم انه عربی و قال آخرون بل هو معرّب و یقال انه بالفارسیة لغام . (المعرّب ص 300). صاحب
لایموتلغتنامه دهخدالایموت . [ ی َ ] (ع ص مرکب ) (از: لا + یموت ) که نمیرد. آنکه نمیرد. بی مرگ . بی موت .- حی ّ لایموت ؛ زنده ای که نمیرد.- || نامی از نامهای خدای تعالی ؛ هو الحی الذی لا یموت : ای بحق بخت تو حی لاینام بادی اندرحفظ
پندارلغتنامه دهخداپندار. [ پ ِ ] (اِخ ) در کتاب احوال و اشعاررودکی تألیف سعید نفیسی آمده است : کمال الدین ابوالفتح پنداربن ابونصر خاطری رازی شاعر معروف زبان پهلوی و مداح مجدالدوله ٔ دیلمی (387-420 هَ . ق .) بوده ودر سال <span
غازی بیک ایدغمشلغتنامه دهخداغازی بیک ایدغمش . [ ب َ دُ م ِ ] (اِخ ) از ممالیک و پرورش یافتگان اتابک پهلوان که در اوائل قرن ششم هجری فرمانروای ری و همدان و اصفهان بوده است . و این همان امیر است که ابوشرف ناصح بن ظفربن سعد منشی گلپایگانی در صدر ترجمه ٔ تاریخ یمینی (چ تهران ص 11<
لایموتلغتنامه دهخدالایموت . [ ی َ ] (ع ص مرکب ) (از: لا + یموت ) که نمیرد. آنکه نمیرد. بی مرگ . بی موت .- حی ّ لایموت ؛ زنده ای که نمیرد.- || نامی از نامهای خدای تعالی ؛ هو الحی الذی لا یموت : ای بحق بخت تو حی لاینام بادی اندرحفظ
اجلایملغتنامه دهخدااجلایم . [ ] (اِخ ) (دو برکت ) مکانی است در مرز بوم مواب و احتمال کلی دارد که چشمه ٔ عجلایم باشد. (قاموس کتاب مقدس ).
ملایملغتنامه دهخداملایم . [ م ُ ی ِ ] (ع ص ) مأخوذ از تازی ، سازوار و موافق و مناسب . (ناظم الاطباء) سازگار. ملائم . مقابل منافر: لذت ادراک ملایم است و الم ادراک منافر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : انبساطی فزوده که خردآن را موافق مکاتبت نشمرد و ملایم مراسلت ندارد. (چه
ناملایملغتنامه دهخداناملایم . [ م ُ ی ِ ] (ص مرکب ) درشت . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). ناهموار. ناموافق . (ناظم الاطباء). که ملایم و موافق و سازگار نیست . که سازگاری و توافق ندارد.- ناملایم طبع ؛ ناسازگار. که سازگار و موافق طبع نیست . که تحمل آن دشخوار ا