لاییدنلغتنامه دهخدالاییدن . [ دَ ] (مص )لائیدن . نالیدن . (برهان ). عوعو کردن سگ : حقوق خدمت و آنچ از نظایر اینست که شرح قاعده ٔ آن زبان بفرسایدشروع می نکنم اندر آن که تا لطفت نگویدم که فلانی دراز می لاید. کمال اسماعیل .پنجه
لاییدنفرهنگ فارسی عمید۱. نالیدن.۲. زوزه کشیدن: ◻︎ پنجه در صید برده ضیغم را / چه تفاوت کند که سگ لاید (سعدی: ۱۴۶).۳. هرزه گفتن.
لائیدنلغتنامه دهخدالائیدن . [ دَ] (مص ) گفتن باشد لکن گفتنی نه بوجه چنانچه در هرزه لائیدن ، بیهده گفتن و هرزه لای ، هرزه گوی و هرزه لائی ، بیهده گوئی . برغست خائی ، ژاژخائی . یاوه سرای : رعد را ابر گفته اینش کفش وقت این لاف نیست هرزه ملای .
لادنلغتنامه دهخدالادن . [ دَ ] (اِ) در معنی امروزی لادن نام قسمی گل است از خانواده ٔ تروپئولاسه . دارای ساقه ٔ نازک و خزنده و برگهای گرد و گلهای کم پر یا پرپَر زرد؛ نارنجی یا قرمز ودورنگ . رقمهایش عبارتند از لادن پاکوتاه که در ایران بسیار است و لادن پرپر و لادن گل درشت . این گل پس از کشف آمری
لادنلغتنامه دهخدالادن . [ دَ ] (اِ) لاذَن . عنبر عسلی . جنسی بود از معجونات و عطربرسان دوشاب . سیاه و خوشبوی بود (نسخه ای از لغت نامه ٔ اسدی ). جنسی است از معجون بر مثال دوشاب و گونه ای عنبردار رسیده . (نسخه ٔ اسدی ). جنسی است از معجونهای خوشبو برنگ سیاه . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). نوعی
لادنلغتنامه دهخدالادن . [ دَ ] (اِخ ) از نواحی شرقی زاهدان در جنوب غربی میرجاوه . و شاید لادن شاهنامه همین لادن باشد.
لادنلغتنامه دهخدالادن . [ دَ ] (اِخ ) نام رزمگاهی که جنگ هومان با گودرز بدانجا بوده است : بدو گفت گیو ای فرومایه مردز لادن چه گوئی و روز نبردنه مردی بد آن جنگ و خون ریختن شبیخون ز ترکان و آویختن . فردوسی .به لادن مرا دیده ا
هرزه لاییدنلغتنامه دهخداهرزه لاییدن . [ هََ زَ / زِ دَ ] (مص مرکب ) بیهوده گفتن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ، ذیل هرزه لای ). هرزه دراییدن . لک درایی کردن . یاوه گفتن . چرند گفتن . بیهوده گفتن . هذیان گفتن . رجوع به هرزه شود.
لائیلغتنامه دهخدالائی . (حامص ) لاییدن . گفتن . تنها در ترکیب به کار رود چنانچه در کلمه ٔ مرکب هرزه لائی . رجوع به لائیدن شود.
لالغتنامه دهخدالا.(فعل امر) مخفف لای ، امر از لاییدن . || (نف مرخم ) مخفف لاینده . هرزه لا، هرزه گو، پرگو. (برهان ).
لایفرهنگ فارسی عمید۱. = لاییدن۲. لاینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): ◻︎ چند باشی چون تبیره «هرزهلای» / همچو نی در پرده رو آهسته لای (تاجبها: لغتنامه: لای).
هرزه لاییدنلغتنامه دهخداهرزه لاییدن . [ هََ زَ / زِ دَ ] (مص مرکب ) بیهوده گفتن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ، ذیل هرزه لای ). هرزه دراییدن . لک درایی کردن . یاوه گفتن . چرند گفتن . بیهوده گفتن . هذیان گفتن . رجوع به هرزه شود.
پالاییدنلغتنامه دهخداپالاییدن . [ دَ ] (مص ) پالوده شدن . صافی شدن : و خلاصه ٔ طعام بر بالای معده قرارگیرد و هرچه کثیف و تباه باشد بگذارد و غایط گردد وآن چیزهای لذیذ را از جگر بمعده رساند تا جگر مر آن را خون کند و بپالاید و لطیف گردد. (قصص الانبیاء). || زیاده کردن و زی
پالاییدنفرهنگ فارسی عمید۱. صاف کردن؛ صافی کردن.۲. بیختن.۳. مصدر لازم) تراویدن: ◻︎ چو نمدار جامه که بدهیش تاب / بیفشاریش زو بپالاید آب (اسدی: ۱۴۰).