لبخندلغتنامه دهخدالبخند. [ ل َ خ َ ] (اِ مرکب ) لبخنده . تبسم : برقع از رخ به یک طرف افکندعالمی زنده کرداز لبخند. میرزا طاهر وحید.لبخند نهاد بر لب من بر غنچه ٔ گل شکفتن آموخت .ایرج میرزا.
لبخندفرهنگ فارسی عمیدخندهای که فقط لبها از هم باز شود؛ خندۀ کم؛ تبسم.= لبخند زدن: (مصدر لازم) تبسم کردن.
لبخندهلغتنامه دهخدالبخنده . [ ل َ خ َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) لبخند. تبسم : دیدن روی تو زیبنده بود آینه رابتماشای تو لبخنده بود آینه را. محمد سعید اشرف .- لبخنده زنان ؛ خندان .
ژکوندواژهنامه آزادژکوند یا لبخند ژکوند لقب مرموزترین نقاشی لئوناردوداونچی است. که لبخند ژکوند همان لبخند مرموز مونالیزا است
لبخندهلغتنامه دهخدالبخنده . [ ل َ خ َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) لبخند. تبسم : دیدن روی تو زیبنده بود آینه رابتماشای تو لبخنده بود آینه را. محمد سعید اشرف .- لبخنده زنان ؛ خندان .