لبقلغتنامه دهخدالبق . [ ل َ ] (ع مص ) نرم و نازک گردانیدن چیزی را. || لباقة. زیرک و ماهر و چرب زبان گردیدن . || برچفسیدن جامه بر تن کسی . (منتهی الارب ).
لبقلغتنامه دهخدالبق . [ ل َ ب ِ ] (ع ص ) مرد زیرک . مرد ماهر در کار. (منتهی الارب ). حاذق . || مرد چرب سخن . (منتهی الارب ). مرد هشیار چرب زبان چابک . (دهار) (مهذب الاسماء). چرب زبان و زیرک . (حاشیه ٔ مثنوی ) : از خدا امید دارم من لبق (؟)که رساندحق را با مستحق
لبقدیکشنری عربی به فارسیشمرده سخن گفتن , مفصل دار کردن , ماهر در صحبت , بندبند , مبادي اداب , بانزاکت , موقع شناس , دنيا دار
چلبکلغتنامه دهخداچلبک . [ چ َ ب َ ] (ترکی ، اِ) چلپک و چربک . در ترکی جغتایی نانی است که خمیرتنک ساخته در روغن پزند. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ذیل لغت چلپک ) : نسیم چلبک و حلوا به مردگان چو رسدبه بوی هر دو برآرند دست و سر ز قبور. بسحاق
لبکلغتنامه دهخدالبک . [ ل َ ] (ع اِ) چیز آمیخته . لبکة. (منتهی الارب ). || (مص ) آمیختن کار. (منتهی الارب ) (تاج المصادر). || گرد آوردن اشکنه را جهت خوردن . || آمیختن پِسْت با انگبین و جز آن . (منتهی الارب ).
لبیقلغتنامه دهخدالبیق . [ ل َ ] (ع ص ) چابک .(دهار). زیرک . (منتهی الارب ) . هشیار. (منتخب اللغات ). || ماهر در کار. || چرب سخن . || جامه ٔ بر اندام چفسان . (منتهی الارب ).
لبیکلغتنامه دهخدالبیک . [ ل َب ْ ب َ ] (ع صوت ) اجابت بادترا. ایستادم به فرمانبرداری . ایستاده ام فرمان ترا.مطیع ترا. ای اَنا مقیم ُ علی طاعتک و خدمتک ؛ اینک من در طاعت و خدمت ایستاده ام . نک من . اینک من . || آری . بلی . صاحب آنندراج گوید:... گاه بعد لبیک لفظ سعدیک نیز می آید و معنیش چنین با
لبقةلغتنامه دهخدالبقة. [ ل َ ب ِ ق َ ] (ع ص ) تأنیث لَبِق . || زن نیکوکرشمه . (منتهی الارب ). لبیقة.
لبقیلغتنامه دهخدالبقی . [ ل َ ب َ قی ی ] (ص نسبی ) منسوب به لبق . علی بن سلمة اللبقی که از سبابةبن سواد و مالک بن المغیره روایت کند این نسبت دارد. (سمعانی ورق 494).
لبقةلغتنامه دهخدالبقة. [ ل َ ب ِ ق َ ] (ع ص ) تأنیث لَبِق . || زن نیکوکرشمه . (منتهی الارب ). لبیقة.
لبقیلغتنامه دهخدالبقی . [ ل َ ب َ قی ی ] (ص نسبی ) منسوب به لبق . علی بن سلمة اللبقی که از سبابةبن سواد و مالک بن المغیره روایت کند این نسبت دارد. (سمعانی ورق 494).
ملبقلغتنامه دهخداملبق . [ م ُ ل َب ْ ب َ ] (ع ص ) ثرید ملبق ؛ اشکنه ٔ نرم و ملین به روغن ، و ثریدة ملبقة مثله . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ثرید ملبق ؛ اشکنه ٔ بسیارآمیخته و نرم و ملین به روغن . (از اقرب الموارد).