لبیشلغتنامه دهخدالبیش . [ ل َ ] (اِ) لواشه . حلقه ای باشد از ریسمان که بر لب اسبان و خران بدنعل گذارند و پیچند و نعل کنند. (برهان ) (آنندراج ).دهانگیر اسب بود. لبیشه . لویشه . لبیشن : تو نبینی که اسب توسن رابگه نعل برنهند لبیش .عنصری .
لبیشفرهنگ فارسی عمیدتکۀ ریسمانی که بر سر چوب بسته شده و هنگام نعل کردن اسب لب او را در حلقۀ ریسمان میگذارند و میپیچند تا آرام بایستد: ◻︎ تو نبینی که اسب توسن را / به گه نعل برنهند لبیش (عنصری: ۳۳۷).
برگهای فراهمwhorled leaves, verticillate leavesواژههای مصوب فرهنگستانسه یا چند برگ که بر روی یک گره قرار دارند
لبزلغتنامه دهخدالبز. [ ل َ ] (ع مص ) نیک خوردن و فروبردن . || بینی بند بربستن . || بر پشت زدن به دست . || سخت زدن . || راندن . || لقب دادن . || لگد زدن شتر. || سخت زدن ناقه سم را بر زمین . (منتهی الارب ).
لبجلغتنامه دهخدالبج . [ ل َ ] (ع مص ) بر زمین زدن کسی را. (منتهی الارب ). لبج به (مجهولاً)، بر زمین افکنده شد و افتاد. || به چوب دستی زدن کسی را. (منتهی الارب ).
لبیشهلغتنامه دهخدالبیشه . [ ل َ ش َ / ش ِ ] (اِ) لویشه .لبیش . لبیشن . لواشه . محنک . حِناک . زیار. زوار. اماله ٔ لباشه و آن حلقه ٔ ریسمان باشد که بر چوبی نصب کنند و لب بالای اسب بدنعل را در آن نهاده تاب دهند تا عاجز شود و حرکت ناپسندیده نکند. (غیاث ) <span cl
شنشنةلغتنامه دهخداشنشنة. [ ش ِ ش ِ ن َ ] (ع مص ) تبدیل کردن کاف به شین ، مثل لبیش بجای لبیک . (یادداشت مؤلف ).
لباشهلغتنامه دهخدالباشه . [ ل َ ش َ / ش ِ ] (اِ) لباچه . لبیش . لبیشه . لواشه . لباشن . لویشه . لواشه که بر لب اسبان و خران بدفعل گذارند و پیچند. (برهان ).
لبیشهلغتنامه دهخدالبیشه . [ ل َ ش َ / ش ِ ] (اِ) لویشه .لبیش . لبیشن . لواشه . محنک . حِناک . زیار. زوار. اماله ٔ لباشه و آن حلقه ٔ ریسمان باشد که بر چوبی نصب کنند و لب بالای اسب بدنعل را در آن نهاده تاب دهند تا عاجز شود و حرکت ناپسندیده نکند. (غیاث ) <span cl
حجرالبیشلغتنامه دهخداحجرالبیش . [ ح َ ج َ رُل ْ ] (ع اِ مرکب ) ابوریحان بیرونی در کتاب الجماهر در ذیل ذکر حجر التیس گوید: و یسمی حجر التیس نسبةً الی العنز. و منهم من یصحفه بما هو اصدق و احق و اشرف ، فیقول حجر البیش اذکان دافعاً لمضرته . (الجماهر ص 203). رجوع به ح