لثملغتنامه دهخدالثم . [ ل َ ] (ع مص )کوفتن و شکستن شتر سنگ را به سپل . || شکستن و خون آلود کردن سنگ سپل شتر را. || به مشت زدن بر بینی . التثام . (منتهی الارب ). || بوسه دادن : روز مصاف را شب زفاف پندارندو زخم رماح را لثم ملاح شناسند. (جهانگشای جوینی ).
لثمفرهنگ فارسی معین(لَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - با مشت بر بینی زدن . 2 - دهان بند نهادن . 3 - بوسه دادن .
لطملغتنامه دهخدالطم . [ ل َ ] (ع مص ) طپانچه زدن بر رخسار و بر اندام . منه المثل : لو ذات سوار لطمتنی قالته اًِمراءة لطمتها اًِمراءة غیر کفوها. (منتهی الارب ). سیلی زدن . پنجه بر روی زدن . (زوزنی ). ضرب . (تاج المصادر). || برچسبانیدن . || سپیدروی شدن اسب . (یستعمل مجهولاً) و یقال : لطم الفرس
لثمةلغتنامه دهخدالثمة. [ ل ِ م َ ] (ع اِ) هیئت دهان بندبستگی . گویند هی حسنة اللثمة. (منتهی الارب ).
التثاملغتنامه دهخداالتثام . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) دهان بند نهادن . (منتهی الارب ). دهان بند کردن . (مؤید الفضلاء). دهان بند بربستن . (تاج المصادر بیهقی ). لگام بربستن . || بوسه دادن بر چیزی . مأخوذ از لثم است که بمعنی بوسه دادنست . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
دهن بندلغتنامه دهخدادهن بند. [ دَ هَم ْ ب َ ] (نف مرکب ) که دهان خود یا دیگری را ببندد. || (اِ مرکب ) بند. بنددهن . دهان بند. چیزی که با او دهان کسی بند توان کرد اعم از آنکه تعویذ باشد یا غیر آن . (از آنندراج ) : بهتر از سیری دهن بندی نباشد شیر راغافل است آن کس که
دهان بندلغتنامه دهخدادهان بند.[ دَ هام ْ ب َ ] (نف مرکب ) که دهان خود یا دیگری را ببندد. || (اِ مرکب ) تعویذی که در گلوی گوسپندان بندند تا که از گرگ محفوظ ماند. (غیاث ) (ناظم الاطباء). || تعویذی که برای زبان بندی دشمنان و بدگویان نویسند. (غیاث ) (ناظم الاطباء). || دستمال یا چارقدی که زنان ترک بر
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) کتاکت . معروف به الزمن . از شعر اوست :حضروا فمذ نظروا جمالک غابواوالکل مذ سمعوا خطابک طابوافکأنهم فی جنة و علیهم من خمر حبک طافت الاکواب یا سالب الالباب یا من حسنه لقولبنا الوهاب و النهاب القرب منک لمن یحبک جنةقد زخرفت
طهلغتنامه دهخداطه . [ طاها ] (اِخ ) ابن مهنا الجبرینی الشافعی المحتد الحلبی المولد، العالم الفاضل المتقن العلامة المحقق واحدالدهر فی الفضائل . وی مفسرو محدث و بعلوم عقلی و نقلی محیط و مردی تیزخاطر و صاحب هوشی سرشار بود. در غور بمطالب بسی عمیق و مدقق بود با زهد و عفافی مفرط. در سال <span cla
لثمةلغتنامه دهخدالثمة. [ ل ِ م َ ] (ع اِ) هیئت دهان بندبستگی . گویند هی حسنة اللثمة. (منتهی الارب ).
دلثملغتنامه دهخدادلثم . [ دَ ث َ / دُ ل َ ث ِ ] (ع ص ) شتابرو. (منتهی الارب ). سریع. (اقرب الموارد). دلاثم . رجوع به دلاثم شود.
متلثملغتنامه دهخدامتلثم . [ م ُ ت َ ل َث ْ ث ِ ] (ع ص ) آن که دهان بند نهد. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آن که بر دهان وی دهان بند باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تلثم شود.
ملثملغتنامه دهخداملثم . [ م ِ ث َ ](ع ص ) خف ملثم ؛ سُم که سنگ را بشکند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). و رجوع به ملثوم شود.
ملثملغتنامه دهخداملثم . [ م ُ ل َث ْ ث َ ] (ع ص ) بوسیده شده . (غیاث ) (آنندراج ). || دهان بند بر دهن استوار بسته . (از اقرب الموارد).