لحاملغتنامه دهخدالحام . [ ل َح ْ حا ] (اِخ ) نام مردی . سلامی از وی و وی از ابابشیر سیرافی روایت کند. رجوع به الجماهر بیرونی ص 63 شود.
لحاملغتنامه دهخدالحام . [ ل ِ ] (ع اِ) آنچه بدان سیم و زر را پیوند دهند. (منتهی الارب ). لزاق الذهب . کفشیر. (دستوراللغة). کوشیر. (مهذب الاسماء).- لحام پذیرفتن ؛ جوش خوردن . پیوند یافتن : خسته ٔ دنیا و شکسته ٔجهان جز که به طاعت نپذی
لعاملغتنامه دهخدالعام . [ ل ِ ] (ص ) چرکین . || تاریک . (این لغت با هر دو معنی ظاهراً از مجعولات شعوری است ).
لهاملغتنامه دهخدالهام . [ ل ُ ] (ع ص ، اِ) لشکر بسیار. (منتهی الارب ). لشکر که هرچه بیند نیست کند. (مهذب الاسماء).
صاحبمنصب رفتنیlame duckواژههای مصوب فرهنگستانمقام مسئولی که جانشین او مشخص شده است و هفتههای آخر مسئولیتش را میگذراند متـ . رفتنی
لحام الذهبلغتنامه دهخدالحام الذهب . [ ل ِ مُذْ ذَ هََ ] (ع اِ مرکب ) تنکار. (بحر الجواهر). لحام الذهب ، صناعی او تنکار است و معدنی او در بورق مذکور شد. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). صاحب اختیارات بدیعی گوید: لزاق الذهب گویند و نیکوترین آن معدنی ارمنی بود آنچه معمول بود از بول کودکان بود و سرکه که در هاون م
لحام الذهبلغتنامه دهخدالحام الذهب . [ ل ِ مُذْ ذَ هََ ] (ع اِ مرکب ) تنکار. (بحر الجواهر). لحام الذهب ، صناعی او تنکار است و معدنی او در بورق مذکور شد. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). صاحب اختیارات بدیعی گوید: لزاق الذهب گویند و نیکوترین آن معدنی ارمنی بود آنچه معمول بود از بول کودکان بود و سرکه که در هاون م
لحام الصاغةلغتنامه دهخدالحام الصاغة. [ ل ِ مُص ْ صا غ َ ] (ع اِ مرکب ) التنکار. (تذکره ٔ ضریر انطاکی ). از اقسام تنکار است . (فهرست مخزن الادویه ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به خروسقلا شود.
لحام الذهبلغتنامه دهخدالحام الذهب . [ ل ِ مُذْ ذَ هََ ] (ع اِ مرکب ) تنکار. (بحر الجواهر). لحام الذهب ، صناعی او تنکار است و معدنی او در بورق مذکور شد. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). صاحب اختیارات بدیعی گوید: لزاق الذهب گویند و نیکوترین آن معدنی ارمنی بود آنچه معمول بود از بول کودکان بود و سرکه که در هاون م
لحام الصاغةلغتنامه دهخدالحام الصاغة. [ ل ِ مُص ْ صا غ َ ] (ع اِ مرکب ) التنکار. (تذکره ٔ ضریر انطاکی ). از اقسام تنکار است . (فهرست مخزن الادویه ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به خروسقلا شود.
شعبة اللحاملغتنامه دهخداشعبة اللحام . [ ش ُ ب َ تُل ْ ل ِ ] (اِخ ) نام جنگی که در آن مسلمین تلمسان در سال 1543 م . سپاه عاصیان اسپانیا را در دوازده فرسنگی وهران مغلوب و مصدوم کردند. (یادداشت مؤلف ).
اشلاءاللحاملغتنامه دهخدااشلاءاللحام . [ اَ ئُل ْ ل ِ ] (اِخ ) نام موضعی است . (معجم البلدان ) (مراصد الاطلاع ).
استلحاملغتنامه دهخدااستلحام . [ اِ ت ِ ](ع مص ) راه جستن . || در پی راه فراخ تر رفتن . || فراخ شدن راه . || کشته شدن . یقال : استلحم الرجل ؛ یعنی کشته شد. (منتهی الارب ). || فراگرفتن دشمن کسی را در جنگ . || گوشت خواستن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ).
الحاملغتنامه دهخداالحام . [ اِ ] (ع مص ) اقامت کردن و ایستادن در جایی . (از اقرب الموارد). || ساکن شدن ستور که احتیاج ضرب گردد. (منتهی الارب ). ایستادن چهارپا چنانکه به زدن نیازمند باشد. (از اقرب الموارد). || خداوند گوشت بسیار شدن . (تاج المصادر بیهقی ).با گوشت بسیار شدن مردم . (منتهی الارب )