لحدلغتنامه دهخدالحد. [ ل َ ] (ع مص ) شکافتن یک کرانه ٔ گور را. (منتهی الارب ). شکافتن یکی کرانه ٔ گور. گور را لحد کردن . (تاج المصادر). || در لحد کردن مرده را. || خمیدن و میل کردن به سوی کسی . || نظر کردن به گوشه ٔ چشم . || برگشتن از دین خدا. || چسبیدن از حق . انحراف از راه راست . (تاج المصا
لحدلغتنامه دهخدالحد. [ ل َ / ل ُح ْ / ل َ ح َ ] (ع اِ) شکاف در پهن گور (سُمّی لحداً لانّه فی احد جانبی القبر). ج ، الحاد و لحود. (منتهی الارب ). شکاف کرانه ٔ گور. شکاف به درازا در یک کرانه ٔ قبر که میّت را در آن جای دهند. (م
لحتلغتنامه دهخدالحت . [ ل َ ] (ع مص ) به چوب دستی زدن کسی را. || خراشیدن و برکندن پوست عصا را. (منتهی الارب ).
لحطلغتنامه دهخدالحط. [ ل َ ] (ع مص ) رش ّ. آب پاشیدن . (منتهی الارب ). آب و جارو کردن . آب زدن بر در سرای . (تاج المصادر). || سپوختن . || راندن . (منتهی الارب ).
الحادلغتنامه دهخداالحاد. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ لَحد و لُحد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به لَحد و لُحد شود.
ملحدلغتنامه دهخداملحد. [ م ُ ح ِ ] (ع ص ) از راه حق برگردنده و فاسق و بیدین . (غیاث ) (آنندراج ). از راه حق برگشته و فاسق و بیدین و کافر و بت پرست . (ناظم الاطباء). طعنه زننده یا ستیهنده و جدل کننده در دین . ج ، ملحدون . ملاحدة.(از اقرب الموارد). آنکه از دین بازگشته یا عدول کرده یا منحرف شده
الحدلغتنامه دهخداالحد. [ اَ ح َ ] (اِخ ) واقع در خرمشهر. رجوع به سید غالب و جغرافی غرب ایران ص 133 شود.
ملحدلغتنامه دهخداملحد. [ م ُ ح َ ] (ع اِ) شکاف در گور. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شکاف مایلی که در عرض قبر یعنی پهلوی آن باشد. (از اقرب الموارد). || (ص ) گور لحددار. (ناظم الاطباء).