لحیفلغتنامه دهخدالحیف . [ ل ِ ](ع اِ) مماله ٔ لحاف . رجوع به لحاف شود : لحیفی برافکند بر پشت بوردرآمد بزین آن تن پیل زور. نظامی .پذیره شده شورش جنگ رالحیفی برافکند شبرنگ را.نظامی .
لحیفلغتنامه دهخدالحیف . [ ل ُ ح َ / ل َ ](اِخ ) اسبی بود مر پیغمبر را (ص ) کانه کان یحلف الارض بذنبه ، اهداه ربیعةبن ابی البرّاء. (منتهی الارب ).
لوـ لوlo-lo, lift-on lift-offواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بارگیری و تخلیه، بهویژه در کشتیهای بارگُنجی، که در آن از جرثقیل برای جابهجایی بار استفاده میشود
لحفلغتنامه دهخدالحف . [ ل ِ ] (اِخ ) ناحیتی است در پایین کوه همدان و نهاوند. (منتهی الارب ). مکانی است معروف از نواحی بغداد و بدانجهت این نام یافته که در بن کوههای همدان و نهاوند واقع است ... و بندنیجین و غیره از آن ناحیه و در آن چند قلعه ٔ محکم باشد. (معجم البلدان ). بندنیجین ، در دفاتر دیو
لحفلغتنامه دهخدالحف . [ ل َ ] (ع مص ) قزآکند ومانند آن پوشانیدن کسی را. (منتهی الارب ). لحاف بر کسی افکندن یا به جامه بپوشیدن . (تاج المصادر). || لیسیدن به زبان . || لحف فی ماله لحفة (مجهولا)؛ کم گردید از آن اندکی . (منتهی الارب ).
لخیفلغتنامه دهخدالخیف . [ ل ُ خ َ / ل َ ] (اِخ ) اسپی است مر نبی (ص ) را (او هو بالمهمله ، لحیف ). (منتهی الارب ).
لحافلغتنامه دهخدالحاف . [ ل ِ] (ع اِ) بسترآهنگ . (جهانگیری ) . دواج . بالاپوش شب .مشمال . (منتهی الارب ). ازار. جامه ٔ پنبه دار شب خوابی .(غیاث ). بالاپوش ، مقابل نهالی و زیرپوش : خوشا حال لحاف و بسترآهنگ که میگیرند هر شب در برت تنگ . لبیب
تلحیفلغتنامه دهخداتلحیف . [ ت َ ] (ع مص ) دامن کشان رفتن به ناز (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
طلحیفلغتنامه دهخداطلحیف . [ طِ ] (ع ص ) ضرب زدن سخت . یقال : ضربه ضرباً طِلْحیفاً؛ ای شدیداً. طِلْحاف . طَلَحْف . طِلَحْف . طِلَّحْف . طَلَحْفی ̍. (منتهی الارب ).