پلیدیلغتنامه دهخداپلیدی . [ پ َ ] (حامص ) ناپاکی . شوخی . شوخگنی . وژن . آژیخ . چرک . فژ. رِجس . قَذْر.وَسخ . قذارت . رَجاست : همه ٔ پلیدی ها را با آب شویند و پلیدی آب از هیچ چیز شسته نشود. (از مجموعه ٔ امثال طبع هند). فَشَف ؛ پلیدی پوست . ربذَة؛ هر پلیدی . (منتهی الارب ). || (اِ) زُبالة. آخال
لدیلغتنامه دهخدالدی . [ ل َ دا ] (ع حرف اضافه ) نزد. (لغة فی لَدُن ) قوله تعالی : و الفیا سیدها لدی الباب (قرآن 25/12). (منتهی الارب ). نزدیک . (ترجمان القرآن جرجانی ). عِند. گاه .- لدی الاحتیاج ؛ گاه احتیاج . وقت نیاز.- <spa
لدیلغتنامه دهخدالدی . [ ل َ دا ] (ع حرف اضافه ) نزد. (لغة فی لَدُن ) قوله تعالی : و الفیا سیدها لدی الباب (قرآن 25/12). (منتهی الارب ). نزدیک . (ترجمان القرآن جرجانی ). عِند. گاه .- لدی الاحتیاج ؛ گاه احتیاج . وقت نیاز.- <spa
دگمه داغلدیلغتنامه دهخدادگمه داغلدی . [ دَ م َ غ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ارشق بخش مرکزی شهرستان خیاو. آب آن از چشمه و محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
حسن لدیلغتنامه دهخداحسن لدی . [ ح َ س َ ن ِ ل ُدْ دی ] (اِخ ) ابن محمود مقدسی شافعی . درگذشته ٔ پیرامن 1100 هَ . ق . او راست : «حاشیه بر شرح مفتاح » و جز آن . (هدیة العارفین ج 1 ص 295).
حسین خالدیلغتنامه دهخداحسین خالدی . [ح ُ س َ ن ِ ل ِ ] (اِخ ) ابن محمدبن موسی بن محمودبن محمدبن صالح بغدادی قدسی نقشه بندی مکنی به ابوعبداﷲ کاتب . متولد 1151 هَ . ق . 1786/ م . او راست : البشارة النبویة. (معجم المؤلفین از سلک الدر
خالدیلغتنامه دهخداخالدی . [ ل ِ ] (اِخ ) نام تیره ای است از ایل کلهر که دارای دوهزار خانوار میباشد. شغل آنها تربیت اغنام و احشام است . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 61).
خالدیلغتنامه دهخداخالدی . [ ل ِ ] (اِخ ) ابوبکر محمدبن هاشم بن وعلة. وی یکی از سخن سرایان بوده و غالباً در نظم اشعار با برادر خود ابوعثمان سعیدبن هاشم بن وعلة خالدی مشارکت میکرده است . از این جهت این دو را «الخالدیان » میگویند. و هر دو از خواص سیف الدوله ٔ حمدانی بوده اند. موطنشان قریه ٔ خالدی