مزه یافتنلغتنامه دهخدامزه یافتن . [ م َ زَ / زِ ت َ ] (مص مرکب ) لذاذة. (از منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ) (دهار) (زوزنی ). لذاذ. (از منتهی الارب ). لذة. (دهار) (ترجمان القرآن ). لذت . (تاج المصادر بیهقی ). استلذاذ. (دهار) (زوزنی ). التذاذ. (زوزنی ) (تاج المصادر ب
مصاحبتلغتنامه دهخدامصاحبت . [ م ُ ح َ / ح ِ ب َ ] (از ع ، اِمص ) مصاحبة. هم صحبتی و هم نشینی و همدمی و همراهی و ملازمت . (ناظم الاطباء). رفاقت و یاری بایکدیگر. (یادداشت مؤلف ). نشست و برخاست . همراهی . (یادداشت مؤلف ) : ما هر دو به مصا
خوش خوردنلغتنامه دهخداخوش خوردن . [ خوَش ْ / خُش ْ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) لذاذ. لذاذت . (تاج المصادر بیهقی ). || خوب خوردن . کنایه از در رفاه زیستن . در نعمت و خصب روزگار گذاشتن . عشرت کردن . در لذات عمر گذراندن <span class=
احریضلغتنامه دهخدااحریض . [ اِ ] (ع اِ) گل رنگ . کافشه . گل کاغاله . گل کاچیره . کازیره . کاجیره . (مهذب الاسماء). کاژیره . عُصفُر. بهرم . بهرمان . مریق . نقد. زعفران ِ بدل و با آن زعفران را غش کنند. در اختیارات بدیعی آمده : احریض بهرم و بهرمان است و خربع و عصفر و مریق و نقد نیز گویند و در عصف