لذتلغتنامه دهخدالذت . [ ل َذْ ذَ ] (ع اِ) طلی . (منتهی الارب ). خوشی . مقابل الم . ادراک ملائم من حیث هو ملائم . (بحر الجواهر). ادراک لذت ؛ ادراک ملائم است یعنی حالی که تن مردم را موافق باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رجوع به الم شود. جرجانی در تعریفات آرد: ادراک الملائم من حیث انه ملائم کطعم ا
لذیذ (لذتبخش)فرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی ذیذ (لذتبخش)، نشاطآور، لذتبخش، نیروبخش، ارضاکننده، سرگرمکننده خوشمزه ◄ پرمزه
لذتیلغتنامه دهخدالذتی . [ ل َذْ ذَ ] (اِخ ) حسین بیگ . از شعرای ایران از مردم همدان . وی درزمان اکبر شاه به هندوستان رفت . این بیت او راست :مرا ز بستر هجران سر جدایی نیست بجز خیال تو با غیر آشنایی نیست .(قاموس الاعلام ترکی ).
delightsدیکشنری انگلیسی به فارسیلذت ها، لذت، شوق، خوشی، سرور، حیرت، طرب، لذت دادن، دلشاد کردن، محظوظ کردن
لذت بخشیدنلغتنامه دهخدالذت بخشیدن . [ ل َذْ ذَ ب َ دَ ] (مص مرکب ) لذت دادن . مزه دادن . خوشی دادن . رجوع به کلمه ٔ لذت و شواهد آن شود.
لذت بردنلغتنامه دهخدالذت بردن . [ ل َذْ ذَ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) درک خوشی کردن . مزه یافتن . رجوع به کلمه ٔ لذت و شواهد آن شود.
لذت داشتنلغتنامه دهخدالذت داشتن . [ ل َذْ ذَ ت َ ] (مص مرکب ) دارای مزه ٔ خوش بودن . خوش بودن : روی خوش و آواز خوش دارند هر یک لذتی بنگر که لذت چون بود محبوب خوش آواز را.سعدی .
لذت یافتنلغتنامه دهخدالذت یافتن . [ ل َذْ ذَ ت َ ] (مص مرکب ) خوشی یافتن : جان تو هرگز نیابد لذّت از دین نبی تا دلت پر سهو و مغزت پرخمار است از نبید.ناصرخسرو.
اصحاب لذتلغتنامه دهخدااصحاب لذت . [ اَ ب ِ ل َذْ ذَ ] (اِخ ) پیروان اپیکور یا افیغورس یا ابیغورس . قفطی آرد: و اما فرقه ای که نام آنان از آراء ایشان گرفته شده است یعنی آرائی که اصحاب آن در آموختن فلسفه آنها را غرض و هدفی میدانستند که بدان توجه کرده اند، و آن گروه پیروان افیغورس بودند و آنان را اصح
اصل لذتpleasure principle, pleasure-pain principleواژههای مصوب فرهنگستاناصلی که شوق ارضای غرایز را بر روان انسانها حاکم میداند