لذعلغتنامه دهخدالذع .[ ل َ ] (ع مص ) سوختن آتش . (منتهی الارب ). سوزانیدن . (تاج المصادر) (زوزنی ). اِحراق . بسوختن . (زمخشری ). سوختن آتش کسی را. صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: باذال معجمه نزد پزشکان کیفیتی است بسیار نافذ و لطیف و آن ، گاه اتصال تفرقی کثیرالعدد متقارب الوضع و صغیر المقدار
چلیدهلغتنامه دهخداچلیده . [ چ َ دَ / دِ ] (اِ) حلقه ٔ استخوانی که تیراندازان به شست کنند. (ناظم الاطباء).
لدهلغتنامه دهخدالده . [ ل ُدْ دَ ] (اِخ ) همان لُدّ حالیه است . شهر معروفی که در دشت شارون به مسافت سفر سه ساعت به جنوب شرقی یافا بر راه اورشلیم واقع بود که رومانیان مکرراً سوزانیدند و باز آباد گردیده و سپاسیانس آن را دیوسپولس یعنی شهر عطارد نامید لکن اسم قدیمش تا به حال باقی است و جاورجیوس
لدةلغتنامه دهخدالدة. [ ل ِ دَ ] (ع اِ) همزاد. (منتهی الارب ). همسن . (و الهاء عوض من الواو لانه من الولادة و هما لدان ). ج ، لِدات ، لدون . (ولیدات و لیدون مصغر آن است نه لدیّات و لدیّون بشدّالیاء چنانکه بعضی به غلط میگویند) (منتهی الارب ، ذیل ولَد). تِرب . لِنگه .
تخدیرلغتنامه دهخداتخدیر. [ ت َ ] (ع مص ) پردگی گردانیدن زن . (تاج المصادر بیهقی ). پردگی گردانیدن . (زوزنی ). پردگی گردانیدن دختر. (از اقرب الموارد) (از المنجد). مقیم بودن دختر در خدر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || سست گرداندن عضوی . (از اقرب الموارد) (از المنجد). بی حسی و خدارت
حجر لوقوا غرافسلغتنامه دهخداحجر لوقوا غرافس . [ ح َ ج َ رِ ق َ غ َ ف ُ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صاحب تحفه گوید: سنگی است که گازران بدان رخت شویند. سائیده ٔ او مجفف بی لذع و جهت سیلان مواد و تجفیف جراحات و اسهال و درد مثانة ونفث الدم نافع است . رجوع به حجراللوقواعرافس شود.
قاقالیالغتنامه دهخداقاقالیا. (معرب ، اِ) بعضی گفته اندکه آن بقلةالاوجاع است و شاید غیر از آن باشد. نباتی است برگ آن سفید و بزرگ و ساقی از وسط برگ آن ایستاده روئیده و بر آن گلی است شبیه به گل نباتی که آن را بروانیا نامند و چون گل آن ریخت حبی از آن ظاهر میگردد و آن را بیخی است باقوت ، مجففه و بی ل
طین اقریطسلغتنامه دهخداطین اقریطس . [ ن ِ اِ طِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گِلی که آن را از خزینه ٔ اقریطس به اطراف برند و آن موضع را بلد مصطکی نیز گویند. شوینده ٔ هر جراحتهاست و گوشت تازه برویاند. (ترجمه ٔ صیدنه ). آن را اقرقرطون و قریطون نیز نامند، خاکیست خاکستری رنگ با خشونت و به انگشت شکسته گرد
حجراللوقواعرافسلغتنامه دهخداحجراللوقواعرافس . [ ح َ ج َ رُل ْ لو ق َ ع َ ف ُ ] (ع اِ مرکب ) سنگ گازران . صاحب مخزن الادویه گوید: سنگی است که گازران بدان جامه میشویند. وآن مجفف بی لذع است و جهت قطع سیلان مواد و تجفیف جراحات و اسهال و درد مثانه و نفث الدم و جراحات شرباً و ذروراً نافع است . و رجوع به حجر ل
متلذعلغتنامه دهخدامتلذع . [ م ُ ت َ ل َذْ ذِ ] (ع ص ) خوش سیر نماینده ٔ شتابان . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تلذع شود.
تلذعلغتنامه دهخداتلذع . [ت َ ل َذْ ذُ ] (ع مص ) به چپ و راست نگریستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): کلمته ُ فاذا هو غضبان یتلذع ؛ ای یتلفت و یحرک لسانه ُ.(اقرب الموارد). || خوش سیر نمودن شتابان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ||