پلیدیلغتنامه دهخداپلیدی . [ پ َ ] (حامص ) ناپاکی . شوخی . شوخگنی . وژن . آژیخ . چرک . فژ. رِجس . قَذْر.وَسخ . قذارت . رَجاست : همه ٔ پلیدی ها را با آب شویند و پلیدی آب از هیچ چیز شسته نشود. (از مجموعه ٔ امثال طبع هند). فَشَف ؛ پلیدی پوست . ربذَة؛ هر پلیدی . (منتهی الارب ). || (اِ) زُبالة. آخال
لدیلغتنامه دهخدالدی . [ ل َ دا ] (ع حرف اضافه ) نزد. (لغة فی لَدُن ) قوله تعالی : و الفیا سیدها لدی الباب (قرآن 25/12). (منتهی الارب ). نزدیک . (ترجمان القرآن جرجانی ). عِند. گاه .- لدی الاحتیاج ؛ گاه احتیاج . وقت نیاز.- <spa
لضیلغتنامه دهخدالضی . [ ل َض ْی ْ ] (ع مص ) منضم گردیدن و در پیوستن بکسی بجهت تهمت و شک . (منتهی الارب ). لصو.
لذیذلغتنامه دهخدالذیذ. [ ل َ ] (ع ص ) بامزه . (منتهی الارب ). خوش خوار. خوش خواره . خوشمزه . مزه ناک . (دهار). مزه دار. خوش خوراک . خوش . خوش طعم : آن خوشه بین فتاده بر او برگهای سبزهم دیدنش خجسته و هم خوردنش لذیذ. بشار مرغزی .لذت
لذيذدیکشنری عربی به فارسیلذيذ , با سليقه (درست شده) , خوش ذوق , باذوق , خوشمزه , باسليقه تهيه شده , خوش طعم , گوارا , مطبوع , باب دندان , دندان مز
حاسلغتنامه دهخداحاس . (اِخ ) موضعی است در سرزمین معرة. ابن ابی حصینة گوید:و زمان لهو بالمعرّة مونق بشیاتها و بجانبی هرماسهاایام قلت لذی المودّة سقّنی من خندریس حناکها او حاسها.(معجم البلدان ).
حِجْرٍفرهنگ واژگان قرآنممنوعيت با تحريم - قُرُق-فاصله -دامن - کنار-عقل (لذي حجر: صاحب عقل،اصحاب حجر: عبارتند از قوم ثمود ، يعني قوم حضرت صالح علي نبينا وعليه السلام و حجر اسم شهري بوده که در آن زندگي ميکردهاند)
ذورعینلغتنامه دهخداذورعین . (اِخ ) در عقدالفرید آمده است : و من بطون حمیر: الذوون ، و قد یقال لهم الاذواء ایضاً... وذورعین ، و هو شراحیل بن عمرو القایل :فان تک حمیرغدرت و خانت فمعذرة الاله لذی رعین ِ(عقد الفرید جزء 3ص <span class="
اسلبلغتنامه دهخدااسلب . [ اَ ل َ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از سلب . سلب کننده تر: قال النبی (ص ) مارأیت ضعیفات الدین ناقصات العقول اسلب لذی لب ّ منکن ّ. (مکارم الاخلاق طبرسی ص 102 س 18).
لذیذلغتنامه دهخدالذیذ. [ ل َ ] (ع ص ) بامزه . (منتهی الارب ). خوش خوار. خوش خواره . خوشمزه . مزه ناک . (دهار). مزه دار. خوش خوراک . خوش . خوش طعم : آن خوشه بین فتاده بر او برگهای سبزهم دیدنش خجسته و هم خوردنش لذیذ. بشار مرغزی .لذت
لذیذدیکشنری فارسی به انگلیسیambrosial, delectable, delicate, delicious, flavorful, luscious, mouthwatering, sweet, tasty, toothsome
جلذیلغتنامه دهخداجلذی . [ ج ُ ذی ی ] (ع ص ،اِ) شتر استوار درشت . (منتهی الارب ). || صانع و کارگر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || راهب . (اقرب الموارد). پارسای ترسایان . (منتهی الارب ). || خادم کلیسیا. (از اقرب الموارد)(منتهی الارب ). || رفتار سبک و تیز. (منتهی الارب ). ج ، جَلاذی ّ. (منتهی
الذیلغتنامه دهخداالذی . [ اَل ْ ل َ ] (ع اِموصول ) آن مرد که . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آن مذکرکه . (ترجمان علامه ٔ جرجانی تهذیب عادل ). || آنکه . (منتهی الارب ). آنچه . که . آنچنان کسی که . آن چنان چیزی که . (ناظم الاطباء). در اقرب الموارد آمده : الذی اسم موصول است و برای وصف معرفه ها بوسی
اللذیلغتنامه دهخدااللذی . [ اَل ْل َ ] (ع اِ موصول ) صورتی از اَلَّذی . (از اقرب الموارد). رجوع به الذی شود.