لزوملغتنامه دهخدالزوم .[ ل ُ ] (ع مص ) لزم . لزام . لزمة. لزمان . پیوسته ماندن با کسی . لازم گردیدن وی را. (منتهی الارب ). ملازم بودن به چیزی . لازم بودن بچیزی . (منتخب اللغات ). || چفسیدن . (دستور اللغة). لازم شدن . (زوزنی ) (تاج المصادر). وجوب . (زمخشری ). ضرورت . بایستن . واجب شدن حق بر کس
لزوملغتنامه دهخدالزوم . [ ل ُ ] (اِ) کباده را گویند و آن کمان نرمی باشد که کمانداران بدان مشق کمان کشیدن کنند. (برهان ) (آنندراج ). لیزم . (آنندراج ) : ای به بازوی قوّت تو شده مر فلک را کمان کمان لزوم .سوزنی (از آنندراج ).
لزوم مالایلزملغتنامه دهخدالزوم مالایلزم . [ ل ُ م ِ ی َ زَ ] (ع ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) به معنی ضروری گرفتن آنچه ضروری نیست . اعنات .رجوع به اعنات و رجوع به لزوم در اصطلاح عروض شود.
لزومیةلغتنامه دهخدالزومیة. [ ل ُ می ی َ ](ع ص نسبی ) تأنیث لزومی . || قضیه ٔ شرطیه ٔ متصله ٔ لزومیة. رجوع به قضیة شود. جرجانی در تعریفات گوید: ماحکم فیها بصدق قضیة علی تقدیر اخری لعلاقةبینهما موجبة لذلک . (تعریفات ). اللزومیة الذهنیة، کونه بحیث یلزم من تصور المسمی فی الذهن تصوره فیه فیحقق الان
لزوم مالایلزملغتنامه دهخدالزوم مالایلزم . [ ل ُ م ِ ی َ زَ ] (ع ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) به معنی ضروری گرفتن آنچه ضروری نیست . اعنات .رجوع به اعنات و رجوع به لزوم در اصطلاح عروض شود.
لزومیةلغتنامه دهخدالزومیة. [ ل ُ می ی َ ](ع ص نسبی ) تأنیث لزومی . || قضیه ٔ شرطیه ٔ متصله ٔ لزومیة. رجوع به قضیة شود. جرجانی در تعریفات گوید: ماحکم فیها بصدق قضیة علی تقدیر اخری لعلاقةبینهما موجبة لذلک . (تعریفات ). اللزومیة الذهنیة، کونه بحیث یلزم من تصور المسمی فی الذهن تصوره فیه فیحقق الان
ملزوملغتنامه دهخداملزوم . [ م َ ] (ع ص ) لازم گرفته . (مهذب الاسماء). لازم گردیده . (آنندراج ). لازم شده . (ناظم الاطباء). مقابل لازم : مرا گر دل دهی ور جان ستانی عبادت لازم است و بنده ملزوم . سعدی . || پیوسته . (آنندراج ).هر آنچه پ