لطفلغتنامه دهخدالطف . [ ل َ طَ ] (ع اِمص ) اسم است الطاف را. توفیق خدای . || نرمی . احسان . لُطْف .برّ. نیکوئی . نیکوکاری . (مهذب الاسماء) : از جام انگبین نترابد جز انگبین از نفس او نیاید الاّ لطف گنی . منوچهری .ای بارخدای همه احر
لطفلغتنامه دهخدالطف . [ ل ُ ] (اِخ ) تخلص پنج تن از شعرای متأخر ایران : لطف علی بیک افشار، لطف علی خان داغستانی ، لطف اﷲ بخارایی ، لطف اﷲ حکیم ، و هم تخلص شاعر دیگری که شرح حال وی به دست نیامد و این شعر او راست :مجنون به دشت بود و وصالش نصیب شدمن در حریم وصلم و محروم مانده ام .ر
لطفلغتنامه دهخدالطف . [ ل ُ ] (ع اِمص ، اِ) نرمی در کار و کردار. (منتهی الارب ). رفق . (تاج المصادر). مدارات . خوش رفتاری . مودت . برّ. نیکوئی . نیکوکاری . ج ، الطاف : لذت انهار خمر اوست ما را بی حساب راحت ارواح لطف اوست ما رابی سخن . منو
لطفلغتنامه دهخدالطف . [ ل ُ ] (ع مص )نرمی نمودن . (منتهی الارب ). چربی کردن . (تاج المصادر). مهربانی کردن . (منتخب اللغات ). || نزدیک شدن . || رسانیدن خدای مطلوب و مرام کسی را به لطف . (منتهی الارب ). || یاری کردن . || نگهبانی و حمایت کردن . (منتخب اللغات ).
لتولغتنامه دهخدالتو. [ ل ُ ت ُ ] (فرانسوی ، اِ) نوعی قماربازی است ، بدینگونه که بر سی صفحه ٔ مقوائی (کارت ) سه ردیف و هر ردیف نه خانه نقش شده و اعدادی از یک تا نود در آن خانه ها (در هر خانه یک عدد) نگاشته شده است و نود مهره ٔ چوبین که بر هر یک عددی از اعداد نودگانه (یک تا نود) منقوش است در ک
لطیفلغتنامه دهخدالطیف . [ ل َ ] (اِخ ) (سید...) ابن رکن الدین محمدبن تاج الدین ابومیرةبن کمال الدین ابی الفضل احمدبن محمدبن ضیاءالدین ابوالرضا فضل اﷲ الراوندی بن علی بن عبیداﷲبن محمدبن عبیداﷲبن الحسن . پدر زن شاه شجاع از امرای آل مظفر فارس ، ممدوح حافظ شیرازی . (عمدةالطالب چ بمبئی صص <span cl
لطیفلغتنامه دهخدالطیف . [ ل َ ] (اِخ ) (مولانا...) شخصی لطیف و ظریف است و شعر خوب دارد و از جمله ٔ شعر او این است :دهان به خنده ٔ شیرین چو یار بگشایدگره ز جان من دل فگار بگشایدمیان عارض گلگون ، دهان خندانش چو غنچه ای است که در لاله زار بگشاید.(مجالس النفا
لطفعلیخانلغتنامه دهخدالطفعلیخان . [ ل ُ ع َ ] (اِخ ) داغستانی ، متخلص به لطف . عم علیقلیخان و صاحب ثروت و سامان . این بیت او راست :خانه ٔ جانم ز غم کردی خراب خوب کردی خانه ات آباد باد.(قاموس الاعلام ترکی ).
لطفعلیخانلغتنامه دهخدالطفعلیخان . [ ل ُ ع َ ] (اِخ ) زند، پسر جعفرخان بن صادق خان یعنی نواده ٔ برادری کریمخان زند و هشتمین [ و آخرین پادشاه ] از سلاطین زندیه که از 1203 تا 1209 ملک رانده است . وی در آغاز کار غالباً در رکاب پدر با
لطفعلیخانلغتنامه دهخدالطفعلیخان . [ ل ُ ع َ ] (اِخ ) فرزند باباعلی بیگ کوسه ٔ احمدلوی افشار. که به امر علیقلیخان برادرزاده ٔ نادرشاه کشته شد. (مجمل التواریخ گلستانه صص 292-293).
لطف الغتنامه دهخدالطف ا. [ ل ُ فُل ْ لاه ] (اِخ ) (السید...) ابن عطأاﷲبن احمد الحسینی الشجری النیشا بوری . وی فاضلی بود متبحر و دیوانش به ده هزار بیت بالغ و از شیخ ابی علی بن الشیخ ابی جعفر الطوسی روایت کردی . (روضات الجنات ص 520).
لطف الغتنامه دهخدالطف ا. [ ل ُ فُل ْ لاه ] (اِخ ) (الشیخ ...) ابن عبدالکریم بن ابراهیم بن علی بن عبدالعالی العاملی المیسی ثم الاصفهانی . معاصر شیخ بهائی و شاه عباس کبیر و مسجد معروف در میدان شاه اصفهان به نام اوست .درباره ٔ وی صاحب روضات الجنات آرد: ... کان عالماً فاضلاً صالحاً فقیهاً متبحراً
لطفعلیخانلغتنامه دهخدالطفعلیخان . [ ل ُ ع َ ] (اِخ ) داغستانی ، متخلص به لطف . عم علیقلیخان و صاحب ثروت و سامان . این بیت او راست :خانه ٔ جانم ز غم کردی خراب خوب کردی خانه ات آباد باد.(قاموس الاعلام ترکی ).
لطفعلیخانلغتنامه دهخدالطفعلیخان . [ ل ُ ع َ ] (اِخ ) زند، پسر جعفرخان بن صادق خان یعنی نواده ٔ برادری کریمخان زند و هشتمین [ و آخرین پادشاه ] از سلاطین زندیه که از 1203 تا 1209 ملک رانده است . وی در آغاز کار غالباً در رکاب پدر با
لطف داشتنلغتنامه دهخدالطف داشتن . [ ل ُ ت َ ] (مص مرکب ) مهربانی داشتن . خوش رفتاری داشتن . || دقیقه یا خصوصیتی از جمال داشتن . لطافت داشتن : همه کس را تن و اندام و جمال است و جوانی این همه لطف ندارد تو مگر سرو روانی . سعدی .فصل نوروز ک
لطفعلیخانلغتنامه دهخدالطفعلیخان . [ ل ُ ع َ ] (اِخ ) فرزند باباعلی بیگ کوسه ٔ احمدلوی افشار. که به امر علیقلیخان برادرزاده ٔ نادرشاه کشته شد. (مجمل التواریخ گلستانه صص 292-293).
لطف کردنلغتنامه دهخدالطف کردن . [ ل ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تلطف . نرمی کردن . مهربانی کردن . نکوئی کردن : اگر عبدالجبار وی را لطف کرده بودی آرامی پیدا شدی . (تاریخ بیهقی ص 701). ابومطیع... به درگاه آمده بود. سپاهداران او را لطف کردند. (تاری
متلطفلغتنامه دهخدامتلطف . [ م ُ ت َ ل َطْ طِ ] (ع ص ) بر یکدیگر نرمی کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به تلطف شود.
قلطفلغتنامه دهخداقلطف . [ ق ِ طِ ] (اِخ ) ابن صعترة. یکی از حاکمان عرب و کاهنان واخترشناسان آنهاست . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
ملطفلغتنامه دهخداملطف . [ م ُ ل َطْ طَ ] (ع ص ) رقیق شده . تلطیف شده . نازک شده . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
ملطفلغتنامه دهخداملطف . [ م ُ ل َطْ طِ ] (ع ص ) مأخوذ از تازی ، رقیق کننده و نازک کننده . (ناظم الاطباء). || دارویی است که به حرارت معتدل قوام خلط را رقیق تر سازد مثل حاشا و زوفا و بابونج . (از قانون ابوعلی سینا). آنچه به حرارت معتدل رقیق کردن خلط غلیظ در شأن او باشد. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
الطفلغتنامه دهخداالطف . [ اَ طَ ] (ع ن تف ) نازکتر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). باریکتر. دقیق تر. ریزه تر. || پاکیزه تر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || نغزتر. خوشتر. بهتر: انظف بلاداﷲ طعاماً و الطفها شراباً. (مافروخی در صفت اصفهان ). || مهربانتر. نرمتر. رجوع به لطیف شود.