لعنت گفتنلغتنامه دهخدالعنت گفتن . [ ل َ ن َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) (... کسی را)، لعنت کردن : نباید برسم بد آیین نهادکه گویند لعنت بر آن کاین نهاد. سعدی .چو دینارش ندادم لعنتم گفت که شرم از روی مردانت چو زن باد.سع
لعنتلغتنامه دهخدالعنت . [ ل َ ن َ ] (ع اِمص ) لعنة. اسم است لعن را. قال اﷲتعالی : أن لعنةاﷲ علی الظالمین . (قرآن 44/7).ج ، لعان ، لعنات . راندگی . (منتهی الارب ). فربه . (صحاح الفرس ). نفرین . بهل . بهلة. رِجس . بُعد. رجم . سب ّ. (منتهی الارب ). ضد برکت . (ق
لعنتفرهنگ فارسی عمید۱. از خدا خواستن که کسی را از لطفورحمت خود دور کند؛ لعن؛ نفرین.۲. عذاب.۳. دشنام.
لعنتلغتنامه دهخدالعنت . [ ل َ ن َ ] (ع اِمص ) لعنة. اسم است لعن را. قال اﷲتعالی : أن لعنةاﷲ علی الظالمین . (قرآن 44/7).ج ، لعان ، لعنات . راندگی . (منتهی الارب ). فربه . (صحاح الفرس ). نفرین . بهل . بهلة. رِجس . بُعد. رجم . سب ّ. (منتهی الارب ). ضد برکت . (ق
لعنتفرهنگ فارسی عمید۱. از خدا خواستن که کسی را از لطفورحمت خود دور کند؛ لعن؛ نفرین.۲. عذاب.۳. دشنام.
لعنتلغتنامه دهخدالعنت . [ ل َ ن َ ] (ع اِمص ) لعنة. اسم است لعن را. قال اﷲتعالی : أن لعنةاﷲ علی الظالمین . (قرآن 44/7).ج ، لعان ، لعنات . راندگی . (منتهی الارب ). فربه . (صحاح الفرس ). نفرین . بهل . بهلة. رِجس . بُعد. رجم . سب ّ. (منتهی الارب ). ضد برکت . (ق
ملعنتلغتنامه دهخداملعنت . [ م َ ع َ ن َ ] (ع اِ) مأخوذ از تازی ، کاری که سبب لعنت گردد و شیطنت . (ناظم الاطباء). ملعنة. رجوع به ملعنة شود. || (اِمص ) ملعونی . بنفرینی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
لعنتفرهنگ فارسی عمید۱. از خدا خواستن که کسی را از لطفورحمت خود دور کند؛ لعن؛ نفرین.۲. عذاب.۳. دشنام.