لعینلغتنامه دهخدالعین . [ ل َ ] (ع ص ) رجیم . رانده . (منتهی الارب ). به نفرین کرده . (مهذب الاسماء). بنفرین . نفرین کرده . مطرود. مردود. (منتهی الارب ). رانده ٔ از رحمت . رانده و دورکرده از رحمت و نیکی . لعنت کرده شده . (مذکر و مؤنث دروی یکسان است . یقال : رجل لعین و امراءة لعین . اما هرگاه
لعینلغتنامه دهخدالعین . [ ل َ ] (اِخ ) منقری ابواکیدر منازل بن زمعة. شاعری است . (منتهی الارب ). رجوع به ابواکیدر شود. این دو بیت او راست درباره ٔ آل اُهتم :و کیف تسامون الکرام و انتم دوارج حبریون فدع ُ القوائم بنو ملصق من وُلد حذلم لم یکن ظلوماً و لا مستنکراً للمظالم .<p
خط لحنیmelodic lineواژههای مصوب فرهنگستانبخش حاوی لحن یک قطعه که از بخشهای همراهیکننده و ریتمی مجزاست
کاوند لاگینLuggin probeواژههای مصوب فرهنگستانلولۀ مویین کوچکی که از برقکاف پُر شده باشد و، با قرار گرفتن در نزدیکی سطح فلز، بین فلز موردمطالعه و الکترود مرجع مسیر هدایت یونی برقرار کند متـ . لولۀ مویین لاگینـ هابر Luggin-Haber capillary
گلهینلغتنامه دهخداگلهین . [ گ ِ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان عباسی بخش بستان آباد شهرستان تبریز واقع در 23هزارگزی جنوب خاوری بستان آباد و 1500گزی راه شوسه ٔ میانه به تبریز. هوای آن سرد و دارای 470<
لحنلغتنامه دهخدالحن . [ ل َ ] (ع اِ) آواز. (منتهی الارب ). آواز خوش و موزون . ج ، الحان و لحون و فی الحدیث اقرؤاالقرآن بلحون العرب ؛ ای بصوت العرب لابصوت العجم . (منتهی الارب ). آهنگ . شکن . شکن در سرود. کشیدن آواز در سرود. (زمخشری ). راه . راه که برگویند. (السامی فی الاسامی ). نوا. صاحب نف
لعینةلغتنامه دهخدالعینة. [ ل َ ن َ ] (ع ص ) لعینه . تأنیث لعین : زمانه گنده پیری سالخورده ست بپرهیز ای برادر زین لعینه .ناصرخسرو.
خودگزینفرهنگ فارسی عمیدخودخواه؛ خودپرست: ◻︎ خویشبینی کرد و آمد خودگزین / خنده زد بر کار ابلیس لعین (مولوی: ۱۸۸).
سزاوار لعنتفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی نت، لعنتی، لعین، نفرینشده، مستحق توهین، ملعون، رجیم، راندهشده
دیو دینلغتنامه دهخدادیو دین . [ وِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شیطان لعین است . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
لعینةلغتنامه دهخدالعینة. [ ل َ ن َ ] (ع ص ) لعینه . تأنیث لعین : زمانه گنده پیری سالخورده ست بپرهیز ای برادر زین لعینه .ناصرخسرو.
حجرالعینلغتنامه دهخداحجرالعین . [ ح َ ج َ رُل ْ ع َ ] (ع اِ مرکب ) ابوریحان بیرونی در ذیل ذکر فیروزج گوید: و اما حجرالعین فالسبج احق به لان العامة یزعمون ان المعیون اذا کان معه سبج انشق فاندفع عنه بذلک ضررالعین . (الجماهر صص 170-169</sp
حورالعینلغتنامه دهخداحورالعین . [ رُل ْ ](ع اِ مرکب ) به معنی زنان سپیدپوست فراخ چشم ، چه حورجمع حوراء است و حوراء به معنی زن سپیدپوست که موی سر و سیاهی چشمش بغایت سیاه و پوست بدنش بغایت سپید باشد و عین جمع عیناء است و لفظ عیناء به معنی زن فراخ چشم . (غیاث ) (آنندراج ). حور به تنهایی یا بصورت مرک
ذات العینلغتنامه دهخداذات العین . [ تُل ْ ع َ ] (اِخ ) حمداﷲ مستوفی در نزهةالقلوب در ذیل عنوان و من واسط الی ثعلبیة گوید : از واسط تا شعشعة سی میل از او تا عیص سی و دو میل ، از او تا ذات العین بیست و شش میل از او تا شابیة بیست و شش میل از او تااخادید سی میل ... (نزهةالقلوب
ذات العینلغتنامه دهخداذات العین . [ تُل ْ ع َ ] (ع اِ مرکب ) سلفینون . صریمةالجدی . عنبیة. فلومانن .