لغزانلغتنامه دهخدالغزان . [ ل َ ] (نف ) لخشان . لغزنده . لیز. در حال لغزیدن . اَملس . نسو. نسود. عَثور. لزج . لَجز. قرقر. زُهلول . (منتهی الارب ) : آب کندی دور و بس تاریک جای لغزلغزان چون در او بنهند پای . رودکی .سرش همچو سر ماهی اس
پایۀ لغزانslip baseواژههای مصوب فرهنگستاننوعی پایۀ علائم راهنمایی که سازهای در انتها یا نزدیک به انتهای آن وجود دارد که در هنگام برخورد وسیلۀ نقلیه با آن برای کاستن از شدت تصادف از بنپایه جدا میشود، اما در برابر باد مقاوم است
لغزانیدنلغتنامه دهخدالغزانیدن . [ ل َ دَ ] (مص ) لخشانیدن . ازلال . (مجمل اللغة). ازلاق . (منتهی الارب ). استزلال . (زوزنی ). و رجوع به فرولغزانیدن شود : آفریدگار تبارک و تعالی رطوبتی لزج آفریده است اندرون روده ها و بر سطح روده اندوده تا درشتی ثقل و تیزی اخلاط را که بر وی
لیز دادنلغتنامه دهخدالیز دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) لیزانیدن . سرانیدن . به حرکت درآوردن چیزی لغزان در جائی لغزان . لغزاندن . چیزی در سطحی لغزان بحرکت آوردن بسوی کسی .
نالغزانلغتنامه دهخدانالغزان . [ ل َ ] (ص مرکب ) غیرلغزان . غیرلغزنده .که لغزنده نیست . مقابل لغزان . رجوع به لغزان شود.
لغزانیدنلغتنامه دهخدالغزانیدن . [ ل َ دَ ] (مص ) لخشانیدن . ازلال . (مجمل اللغة). ازلاق . (منتهی الارب ). استزلال . (زوزنی ). و رجوع به فرولغزانیدن شود : آفریدگار تبارک و تعالی رطوبتی لزج آفریده است اندرون روده ها و بر سطح روده اندوده تا درشتی ثقل و تیزی اخلاط را که بر وی
نالغزانلغتنامه دهخدانالغزان . [ ل َ ] (ص مرکب ) غیرلغزان . غیرلغزنده .که لغزنده نیست . مقابل لغزان . رجوع به لغزان شود.
پایۀ لغزانslip baseواژههای مصوب فرهنگستاننوعی پایۀ علائم راهنمایی که سازهای در انتها یا نزدیک به انتهای آن وجود دارد که در هنگام برخورد وسیلۀ نقلیه با آن برای کاستن از شدت تصادف از بنپایه جدا میشود، اما در برابر باد مقاوم است