لغطلغتنامه دهخدالغط. [ ل َ غ َ / ل َ ] (ع مص ) بانگ و فریاد کردن . (منتهی الارب ). بانگ و خروش کردن . شغب کردن .(تاج المصادر). لغطوا بالشکایة. (دزی ). || بانگ کردن کبوتر و سنگخوار. لغیط. (منتهی الارب ).
لغطلغتنامه دهخدالغط. [ل َ غ َ / ل َ ] (ع اِ) بانگ و خروش . (منتهی الارب ) : سلطان از کثرت لغط و سورت شطط ایشان تغافل نمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 322). || آوازهای مبهم که فهمیده نشود. ج ، اَلغاط. (منت
لغتلغتنامه دهخدالغت . [ ل ُ غ َ ] (ع اِ) (از یونانی لگس ) لغة. آوازها که مردمان برای نمودن اغراض از مخرجهای دهان و حلق برآرند. اصواتی که هر قوم بدان از اغراض خویش تعبیر کند. (ابن جنی ). هر لفظی که برای معنائی نهاده است . (ابن حاجب ). کلام . نطق . کل لفظ وُضع لمعنی .یا عبارة عن الالفاظ الموضو
لغدلغتنامه دهخدالغد. [ ل َ ] (ع مص ) برگردانیدن شتر را بر جاده . || دراز کشیدن گوش را تا راست شود. || بازداشتن کسی را از حاجت وی . (منتهی الارب ).
لغدلغتنامه دهخدالغد. [ ل ُ ] (ع اِ) گوشت کرانه ٔ گردن . (منتهی الارب ). لغدود.لغدید. لغن . لغنون . || پوستی که از زیر حلق گاو آویخته باشد. (دزی ). || گوشت پاره ای در گلو. (منتهی الارب ). گوشتکی نزدیک لهاة. گوشت که بر گرداگرد ملازه بود. (مهذب الاسماء). || گوشت پاره ٔ اندرون گوش و گویا آن زاید
لغیثلغتنامه دهخدالغیث . [ ل َ ] (ع ص ، اِ) آنچه زهر آمیخته جهت شکار کرکس گسترند. || گندم و جو آمیخته . (منتهی الارب ). طعام یغش بالشعیر. (بحر الجواهر).
الغاطلغتنامه دهخداالغاط. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ لَغَط، و لَغط. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به هریک از دو کلمه ٔ مذکور شود.
لاغطلغتنامه دهخدالاغط. [ غ ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از لغط به معنی بانگ وفریاد کردن . (از منتهی الارب ). بانگ و خروش کننده .
لغویلغتنامه دهخدالغوی .[ ل َ وا ] (ع ص ، اِ) سخن بیهوده . لغو. || هیچکاره از هر چیزی . لغو. || خطا. لغو. || بانگ مرغ سنگخوار. لغط. (منتهی الارب ).
تغافل نمودنلغتنامه دهخداتغافل نمودن . [ ت َ ف ُ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) غفلت نمودن از چیزی . ناآگاهی نمودن از چیزی یا موضوعی : سلطان از کثرت لغط و سورت شطط ایشان تغافل نمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ اول